خداحافظي طالقاني با «اسلام سياسي»

«اين حجره من بود، اينجا، همين حجره آخر! خدايا شكر تو را به جا مي‌آورم كه دست تقدير تو من را به اين مدرسه انداخت. فضلا و پاكاني بودند كه صداي زمزمه آنها، شب و نيمه‌شب، در اين حجره‌ها بلند بود. مانند خانه‌هاي زنبور كه عسل تهيه مي‌كنند، آنها شهد قرآني و شهد حديث و شهد مكتب اهل بيت درست مي‌كردند تا در چنين روزي دنيايي را شادكام كنند. اين در و ديوار اين مدرسه، خاطرات 50 ساله من است و الان دارد به يادم مي‌آيد و ديوانه‌ام مي‌كند. شما اينجا نشسته‌ايد و نمي‌دانيد اين در و ديوار چقدر براي من الهام‌بخش است.» (1) تقدير بار ديگر «سيد محمود طالقاني» را پس از 40 سال به «فيضيه» بازگرداند؛ تنها دانشگاه و موطن تحصيلي او. اگرچه طالقاني در آن سال‌ها از سوي برخي به عنوان يك غيرروحاني ياد مي‌شد، اما چند ماهي پس از پيروزي انقلاب اسلامي و ايامي مانده به درگذشتش بار ديگر به مكه روحانيون ايراني يعني «قم» مي‌آيد و در كعبه اين شهر در برابر حجره‌اش مي‌ايستد و با صدايي رسا از جدايي‌ها شكايت مي‌كند و به بريده شدن از نيستان اشارتي؛ چرا كه «آتش عشقست كاندر ني فتاد/ جوشش عشقست كاندر مي فتاد»...

ادامه نوشته

برداشتي از زندگي سيدموسي صدر در ايران، عراق و لبنان

قديس سياستمدار


فقيهي كه براي مسيحيان موعظه مي‌خواند

 

هر كجا مي‌رفت، او را مي‌شناختند؛ لباده‌اي بر تن و عمامه‌اي سياه بر سر به نشانه نواده علي- امام اول شيعيان- با قدي يك‌متر و 98 سانتيمتر. اما فقط قد بلند، صورت بشاش و رفتار آرام او نام «سيدموسي صدر» را از ديگران متمايز نمي‌كرد، بلكه سلوك و نظرات نادر؛ آن هم در ميدان فقه و فقاهت گواهي ديگر بر اين نام بود. در جولانگاه تبادل آرا، ديدگاه او بسيار متفاوت به نظر مي‌رسيد؛ به گونه‌اي كه روزي دانشجويي در بيروت- پايتخت لبنان- به او گفته بود: «حرف‌هاي شما بسيار عالي است ولي از كجا كه از اسلام باشد؟ ما چنين چيزي تا حال نشنيده‌ايم.» او فرزند حوزه‌هاي علميه- پايگاه آموزشي مفسران دين اسلام- بود؛ هم در اين مراكز آموزش ديده بود و هم زندگي آبا و اجدادش با آموزش علوم ديني گره خورده بود. در پيرامون او هم در ميان خويش و قوم فقط عمامه به سر مي‌ديد و عبا بر دوش. او دل در گرو آنان داشت؛ ولي نظراتش متفاوت با ديگر آموزش‌يافتگان اين مراكز مطرح مي‌شد؛ به نوعي فرزند حوزه اين بار با حوزويان بود و بر حوزه. بزرگ مرجع تقليدي در نجف را تا بيمارستان‌هاي لندن مشايعت كرد و از آن سو به خواهرزاده خود درباره عالم ديني ديگري گفت: «از اين انسان 95 ساله چه توقعي داري؟ او 95 سال پيش در دهكده‌اي در فلان استان ايران به دنيا آمده و تا سن 23 سالگي از آنجا خارج نشده است، بعد هم يكدفعه بلند شده و به شهري چون نجف آمده كه از همه چيز و همه جاي دنيا بي‌اطلاع است!»

صدر به ساختار منتقد بود؛ نه به اشخاص. او آنچنان در ميان مراجع ارج و قرب داشت كه آيت‌الله بروجردي، بزرگ مرجع شيعي در قم با علاقه‌مندي مفرط نامه به او نوشت و از او خواست كه همچون «شيخ‌مهدي حائري‌يزدي» كه به ايالات متحده آمريكا رفته بود، او هم به ايتاليا برود و از سوي او مبلغ تشيع راستين باشد. از ديگر سو در نجف هم زعماي حوزه دل در گروي او داشتند؛ از آيت‌الله محسن حكيم تا آيت‌الله خوئي. او حتي در آن روزي كه مجلس اعلاي شيعيان لبنان را برپا كرد؛ پيش از آن در محضر آيت‌الله حكيم جلوس و نظر مثبت ايشان را مطالبه كرده بود. حتي در برخي نظرات فقهي نوگرايانه او جايگاه علماي شيعي لحاظ شده بود. به هر حال «سيدموسي صدر» در چارچوب‌هاي فكري، اعتقادي و سياسي مرسوم قرار نمي‌گيرد. او نوگراست؛ اما با سنت‌گرايان سر جنگ ندارد و بر مقام آنان اداي احترام مي‌كند. شيعه‌اي پروپا قرص است؛ در مقابل، اهل تسنن را برادر مي‌نامد و از «وحدت فقهي» با آنان سخن مي‌راند. فقيه است ولي به كليسا مي‌رود و در جايگاه كشيش‌ها به عنوان يك روحاني شيعه موعظه مي‌كند و براي دختران و پسران مسيحي خطبه عقد مي‌خواند. گروه نظامي امل را به راه مي‌اندازد؛ البته در ديگر سو با تروريست‌ها مي‌رزمد و آنان او را به سرسپردگي به اسرائيل متهم مي‌كنند و انقلابيون ايراني نيز او را عامل امپرياليست مي‌خوانند. به روش و منش «سيدجمال‌الدين اسدآبادي» به عنوان الگو مي‌نگرد،ولي از عدم همراهي اين متفكر نوگراي اسلامي با مردم گلايه دارد. صدر اگرچه به اين و آن انتقاد مي‌كند و تنها پرورش‌يافتگان مراكز آموزشي خود را قابل اعتماد مي‌داند، اما هيچ‌گاه با رقيب، دشمن، مخالف و رهبر سياسي اين كشور و آن كشور سر ناسازگاري و جنگ ندارد؛ بلكه به ديدار آنان مي‌رود، مصافحه مي‌كند، آغوشش را برايشان باز مي‌كند و تنها راه‌حل تمام مسائل را «گفت‌وگو» مي‌پندارد. در دل كانون جنگ‌ها و اختلافات فرقه‌اي چنين فقيه سياستمداري زاده مي‌شود و در اين كارزار سنت‌گرايي و بنيادگرايي خاورميانه با مماشات با متوليان اين تفكرات، فرزند خود را متولد مي‌كند: «نوگرايي اسلامي در بستر قدرت»؛ نه خارج از ميدان سياست...

ادامه نوشته

برداشتي از تاريخچه جامعه روحانيت مبارز

دعواي طلبگي در حلقه روحانيت

 

- با تاييد جنابعالي كه استاد ما و رهبر ما هستيد، ما آمريكايي هستيم. من فكر مي‌كنم اگر واقعا جنابعالي به عنوان امام ما، رهبر ما، رهبر اين كشور ما را آمريكايي مي‌‌دانيد، خوب قاعده‌اش اين است كه نبايد اجازه بدهيد ما اصلا وجود داشته باشيم. براي اينكه يك عده آمريكايي در لباس روحانيت چطور مي‌توانند بمانند، قاعده‌اش اين است كه دستور بفرماييد ما را بريزند داخل درياچه ساوه [منظور درياچه نمك قم است] و در جامعه روحانيت را كركره‌اش را پايين بكشيم و در آن را ببنديم. ولي البته فكر نمي‌كرديم كه با اينكه ما درسمان را پهلوي شما خوانديم، فقه را پهلوي شما خوانديم، اصول را پهلوي شما خوانديم، اخلاقمان را از شما گرفتيم، سياست را از شما گرفتيم و چه قبل و چه بعد از انقلاب، از سال‌‌هاي قبل از 1342 در خدمت شما بوديم و در تمام اين مدت هم با شما بوديم و شما هم تاييد فرموديد و راهنمايي فرموديد، يكدفعه در يك مقطعي يكدفعه منقلب بشويم از آنچه كه بوديم و به عنوان آمريكايي شناخته بشويم.

امام خميني: نخير! من كي همچنين حرفي زده‌ام؟ من همچنين حرفي نزدم. من به شما علاقه دارم. چنين چيزي نيست. اصلا من چنين حرفي نزدم. من چنين چيزي را تاييد نكردم.

- بله! شما صريحا نفرموديد كه ما آمريكايي هستيم، ولي وقتي آقايان انشعاب مي‌كردند و فلسفه انشعاب را ذكر كردند كه اينها اسلامشان آمريكايي است و شما هم اصل انشعاب را تاييد فرموديد، نتيجه‌اش اين مي‌شود كه خوب شما هم فلسفه را قبول داريد. شما چيزي هم نفرموديد كه درست نيست، ولي حرفي را كه اين آقايان زدند هم نفي نكرديد.

امام خميني: من به شما علاقه دارم و بايد من تدارك كنم و نمي‌شود. اگر اينطور است، من بايد تدارك بكنم و جبران كنم اين نسبت را و اين تهمت را.

- پس اجازه مي‌دهيد مثلا بنده يك سوالي بنويسم و بدهم خدمت شما و شما هم يك چيزي مرقوم بفرماييد.

امام خميني: نه! الان چيزي نمي‌نويسم، ولي بعد از انتخابات [ميان‌دوره‌اي مجلس سوم] شما بياييد هر چه شما بنويسيد براي رفع اين تهمت، من مي‌‌نويسم. (صص 210-209)...

ادامه نوشته

روحیه‌اي ناجور

شاید اندکی سخت باشد که در همه روزهای تابستان امسال روحیه‌اي ناجور و سخت مرا همراهي مي‌كند. هر روز به اميد فردايي كه اين روحيه را از دست دهم و شاد و شنگول كارهايم را به سرانجام برسانم. اما چه اميد مسخره‌اي! روز از نو و روزي از نو.... دلم اندكي تنگ است و هيچ دوايي درد آن را درمان نمي‌كند. نمي‌دانم كه اندر احوالاتم چه شده است كه چنين ام. باز هم به اميد فردايي كه روحيه‌ام همچون گذشته شود؛ نه همانند اين تابستان لعنتي...

دنیای نابارور

سکوت در پس سکوت
           تنهایی در پس تنهایی
                     زندگی در پس آشفتگی
این هم معنایی دیگر از بارور شدن
      بارور شدن در دنیایی نابارور...

تاريخچه زندگي سيدمحمود هاشمي‌شاهرودي

صدرثاني

در ساليان دور جد او كه كفاشي حرفه‌اش بود، براي مجاورت با حرم امام سوم شيعيان از ايران به كربلا مهاجرت كرد و پسرش سيدعلي – پدر محمود – همچون او در اين حرفه مشغول به كار شد. پس از مدتي «سيدعلي» در كنار كفاشي به دروس حوزوي روي آورد و اولين تقريرنويس آن دوره نجف شد و فقه و اصول آيت‌الله خوئي را در قالب دو كتاب «دراسات في‌الاصول» و «محاضرات في‌الفقه الجعفري» به رشته تحرير درآورد. سيدعلي حتي يك روز كلاس‌‌هاي درس را ترك نكرد و تمامي نظرات آيت‌الله خوئي را تا زمان حيات نگاشت، اگرچه سيدعلي هاشمي‌شاهرودي مرجع تقليد نشده بود و به قول پسرش از علماي «سريع‌الفوت نجف» به حساب مي‌آمد، اما مراسم تشييع او را به دليل جايگاه‌اش همچون مراجع تقليد برگزار كردند. سيدعلي در سن 40 سالگي درگذشت؛ زماني كه پسرش سيدمحمود فقط 8 سال داشت. مادر سيدمحمود نيز از خانواده علماي مشهد – فرزند آيت‌الله سيدعلي مددي موسوي‌قائني- بود. سيدمحمود در مرداد 1327 در كربلا متولد شد كه سه سال بعد به همراه خانواده به نجف رفت. او تحصيل خود را در مدرسه علوي- مدرسه ايرانيان مقيم عراق- آغاز كرد. اما در همان سال تحصيل پدر را از دست داد و به همراه خانواده تحت قيوميت عمويش به بغداد و كاظمين رفتند كه پس از اندك زماني او بار ديگر به نجف بازگشت و دوران دبيرستان را در مدرسه «منتدي النشر» مرحوم مظفر گذراند و اندك‌اندك تحصيل علوم حوزوي را آغاز كرد؛ اما در اين ميان عموهاي او كه از تجار بغداد بودند، مخالف جدي تحصيل علوم ديني توسط او بودند...

ادامه نوشته