پناهگاهِ مردم

 

حجت‌الاسلام و المسلمين «عبدالمجيد معاديخواه» در مجموعه‌اي 10 جلدي، فرهنگ تفصيلي مفاهيم نهج‌البلاغه با نام «فرهنگ آفتاب» را نگاشته است و در كتابي ديگر با عنوان «خورشيد بي‌غروب» نهج‌البلاغه را ترجمه كرده است. دريچه مطالعات او در اين عرصه، به سال‌هاي پيش از انقلاب و دوران طلبگي‌اش باز مي‌گردد. آن سال‌ها قرار بود كه او به همراه ديگر يارانش همچون اكبر‌ هاشمي‌رفسنجاني، سيدمحمد خامنه‌اي و محمدرضا مهدوي‌كني به تحقيقي جمعي دست زنند كه در نهايت فقط او باقي ماند و تنهايي به تحقيق در نهج‌البلاغه پرداخت. او همچنين تاكنون 7 جلد كتاب درباره تاريخ اسلام نوشته است كه 3 جلد آن به دوران «عصر اصلاحات علوي» باز مي‌گردد. سه‌شنبه شب تا يك بامداد چهارشنبه با او درباره اميرالمومنين و شكل‌گيري شخصيت اين بزرگمرد تاريخ تشيع به گفت‌و‌گو پرداختم؛ اما در اين كوتاهي زمان، توانستيم فقط گوشه ای از ابعاد و سلوك علي بن ابي طالب(ع) را تشريح كنيم و به تصوير كشيم.

***

حيات اميرالمومنين علي بن ابي طالب(ع) را مي‌توان در سه مقطع به تصوير كشيد؛ از آغاز رسالت پيامبر اكرم(ص) تا رحلت ايشان، از زمامداري خلفا تا قتل عثمان و دوران حكومتداري. اين سه مقطع را در اين گفت‌وگو مي‌خواهيم بازكاوي كنيم. از مقطع ابتدايي شروع مي‌كنيم.

تصورم اين است كه حوزه سوم بيش از دو حوزه ديگر براي امروز سودمند است؛ يعني تجربه‌هايي كه ما در دوره اصلاحات علوي داريم. اما در عين حال بايد به‌دو مقطع ديگر هم نگريست تا مشخص شود كه علي بن ابي طالب(ع) از آغاز شكل‌گيري شخصيت‌اش تا بلوغ سياسي، اجتماعي،‌عرفاني و معنوي‌اش چه مراحلي را گذرانده است. روزنه‌اي را هم براي نگاهي به برخي رمز و رازها، مي‌توان از قبل از سن 10 سالگي ديد. در قبول رسالت پيامبر(ص) علي بن ابي طالب(ع) پيشگام بود و هيچ اختلافي ميان فريقين نيست. هرچند اهل تسنن سعي كرده‌اند، افتخار اولين مسلمان را به شخصيت ديگري ـ ابوبكر ـ دهند. آنها براي اينكه اين واقعيت تاريخي را منكر نشوند، مي‌گويند در ميان نوجوانان علي(ع) اولين نفر است و در ميان بزرگسالان ابوبكر.

پذيرش اسلام از سوي علي بن ابي طالب(ع) بيشتر براساس جنبه عاطفي ميان ايشان و پيامبر بوده است يا ايشان هم به اين باور دست يافته بودند؟

تعبيري از علي بن ابي طالب(ع) كه گوياي آن است كه پيش از 10 سالگي ارتباط معنوي ميان پيامبر و ايشان برقرار شده بود و فراتر از مسائل عاطفي است. در ابتداي كودكي حضرت علي(ع) كه عائله ابي طالب زياد بوده و مشكلات اقتصادي داشتند، حضرت محمد(ص) ايشان را نزد خودشان بزرگ مي‌كنند. حضرت علي(ع) در خطبه «قاصعه» نهج‌البلاغه درباره آن ايام مي‌فرمايند: «يرفع لي في كل يوم علما من اخلاقه و يأمرني بالاقتدائبه» (پيامبر هر روز يك پرچم از اخلاق خودش براي من برمي‌افراشت و به من دستور مي‌داد كه به او اقتدا كنم.) در اين سطر عبارت بيش از ده‌ها كتاب نكته وجود دارد. اين سخن مربوط به قبل از رسالت پيامبر است. برافراشتن يك پرچم در هر روز بدين معناست كه هر روز پيامبر(ص) در يك ميدان جديدي از اخلاق را به شاگرد خود در عمل آموزش مي‌داده است. اين خاطره‌اي از دوران كودكي علي(ع) است كه يك شاگرد در محضر يك استاد،‌ در چنين مكتبي سير و سلوك داشته است.

آيا تدريس اخلاق از سوي پيامبر، پيش از رسالت ذاتي بوده است؛ چرا كه ايشان در آن دوران امي بود؟

فكر مي‌‌كنم كه بايد اين مسائل در دايره سوال‌هايي قرار گيرد تا در فرصت مجزاي ديگري به آن پرداخته شود. اين جمله اميرالمومنين زمينه‌ساز پرسش‌هاي زيادي است كه بنده هم سعي مي‌كنم، دريچه‌اي بر اين پرسش‌ها باز شود. به هر حال ايشان در دوران كودكي يك دوره از اخلاق را در مكتب استادي چون پيامبر(ص) گذرانده است؛ نه صرفا اخلاق نظري، بلكه عملي. اين استاد، شاگرد خود را در اين ميدان اخلاقي ميدان به ميدان رشد داده است. بنابراين پيامبر(ص) پيش از اينكه مبعوث شود، استاد اخلاق علي بن ابي طالب(ع) بوده است. از اين رو بنيادهاي معنوي و عرفاني شخصيت ايشان بسيار مستحكم شكل گرفته بود؛ چرا كه شخصيت انسان هم بيشتر در دوران كودكي شكل مي‌گيرد. رمز و رازهاي توانايي‌هاي شخصيت ايشان هم در همين دوران نهفته است.

اميرالمومنين(ع) چگونه با رسالت و حركت پيامبر(ص) آشنا مي‌شود؟ منظورم اين است كه آيا به تبع پيامبر به اسلام ايمان مي‌آورند يا خودشان هم به اين دريافت رسيده بودند؟

از روزي كه پيامبر(ص) حركت خود را آغاز كرد، علي بن ابي طالب(ع) بدون ترديد از بن وجودش به اين حركت باور داشته است. در نهج‌البلاغه سخني است گوياي حضور علوي در كشف محمدي: «ولقد سمعت رنت الشيطان» (آن موقعي كه پيامبر مبعوث به رسالت شد، من زوزه شيطان را شنيدم.) سپس از پيامبر مي‌پرسند كه اين چيست؟ پيامبر(ص) فرمود: اين شيطان است كه از عبادت خودش مايوس شده است. سپس پيامبر به ايشان مي‌گويد: «انك تسمع ما اسمع و تري مااري» (تو هر چه من مي‌شنوم، مي‌شنوي و هر چه من مي‌بينم، مي‌‌بيني؛ هر چند پيامبر نيستي) اين تعبير گوياي اين است كه علي بن ابي طالب(ع) با توجه به سوابقي كه با پيامبر داشته، در كشف و شهود پيامبر هم مشاركت داشته است. يعني ايشان فقط تعبدا «اسلام» را نمي‌پذيرند، بلكه خود نيز به اين دريافت رسيده بودند. بنابراين پذيرش ايشان با سايرين متفاوت بوده است و با چنين شناختي از آغاز حركت، خود را وقف آن كرد.

آيا اين پيروي از حركت پيامبر(ص)، در تصميمات سياسي ـ اجتماعي ايشان در طول حيات هم ادامه داشت؟ آيا اختلاف ديدگاهي در عرصه مسائل عرفي بين ايشان و پيامبر شكل نگرفت؟

مشكل اين است كه منابع حديث و تاريخ در اين زمينه دستخوش ابهام‌هايي است كه نمي‌توان به سادگي به اين يا آن روايت اطمينان كرد. آورده‌اند كه وقتي همسر پيامبر (عايشه) متهم شد، اميرالمومنين(ع) در مقام مشورت به پيامبر گفت كه او را طلاق دهد. در اين زمينه نياز به تحقيق بيشتري است، هرچند گاهي در روايت‌هاي اطمينان بخش هم سخن از موضع‌گيري‌هايي است كه با چنين نگاهي در خور تأمل است. در داستان صلح حديبيه كه مشركان اصرار بر محو لقب «رسول‌الله» - در آن سند – داشتند، علي(ع) در برابر فرمان پيامبر(ص) مقاومت كرد و حتي با دستور او، پذيراي محو آن لقب نشد؛ چنان كه پيامبر(ص) ناگزير خود لقب «رسول‌الله» را محو كردند. چنين مواردي را هم مي‌توان نشانه‌اي از تفاوت نگاه‌ها ديد. با اين همه، آن چه بيشتر در نخستين نگاه ديده مي‌شود، اين است كه رابطه علي بن ابي طالب(ع) براساس متوني كه من ديده‌ام، يك رابطه مريد و مرادي بوده است؛ ارادتي فوق‌العاده عارفانه. مثلا رابطه شمس و مولوي را در نظر بگيريد، رابطه حضرت علي(ع) و پيامبر(ص) يك نوع رابطه پررمز و رازتر از اين رابطه بوده است. پيامبر يك افق بسيار وسيعي را كشف كرده كه فردي هم در كنار او ـ حضرت علي(ع) ـ از اين كشف بهره و حظي برده بود كه در اين حظ يك نوع پيروي هم ديده مي‌شود. ايام حيات پيامبر(ص) براي اميرالمومنين(ع) بيش از هر چيز پرسشگري مطرح بود.

آيا اميرالمومنين(ع) در برخي تصميمات پيامبر(ص) درباره جنگ‌ها و برنامه‌هاي سياسي ـ نظامي فقط پيروي مي‌كردند؟ آيا نظر ديگري ابراز نمي‌كردند؟

با ناديده گرفتن نمونه‌هايي از آن دست كه پيش از اين آوردم، نمونه‌اي سراغ ندارم كه علي بن ابي طالب(ع) در جايگاهي قرار گرفته باشند كه جايگاه چالش با پيامبر(ص) باشد. در سيره پيامبر «مشورت با اصحاب» كاملا مشهود و معروف است كه هر كدام از آنان در برخورد با اين سيره روش‌هاي متفاوتي داشتند. حتي برخي از آنان به‌ويژه خليفه دوم (عمر بن خطاب) به تخطئه پيامبر(ص) مي‌پرداختند. مثلا پيامبر مي‌خواست بر جنازه عبدالله بن ابي نماز بخواند، خليفه دوم در برابر ايشان ايستاد و گفت: «نبايد بر او نماز بخواني! مگر نه كه قرآن مي‌فرمايد كه اگر هفتاد بار هم استغفار كني، آمرزيده نمي‌شود.» پيامبر همچنان اصرار مي‌كنند؛ با اين منطق كه اگر احتمال بود كه «بيش از هفتاد بار استغفار براي او فايده‌اي داشته باشد، انجام مي‌دادم.» البته به چنين روايت‌هايي نمي‌توان اطمينان كرد؛ به‌ويژه كه دستخوش اختلاف‌هاي فراوان است. از اين نمونه‌ها بسيار در تاريخ اسلام يافت مي‌شود. مثال ديگر جنگ بدر است كه خليفه دوم اصرار داشت كه اينها را بايد كشت يا خليفه اول پافشاري مي‌كرد كه اينها بايد عفو شوند. در صلح حديبيه هم اينها در مقابل پيامبر(ص) ايستادند كه چرا صلح مي‌كنيد؟ نبايد صلح بكنيد. اين سيره پيامبر در آن زمان متعارف بود، اما علي بن ابي طالب(ع) همواره يك رابطه عاشقانه، در اوج ارادت توأم با پرسشگري داشته است.

آيا حضرت علي(ع) در مقابل مخالفان آراي پيامبر (ص) هم نمي‌ايستاد؟

اين را هم نديدم. نمونه‌اي را به ياد نمي‌آورم كه او در موضع مخالفت با اظهارنظر ديگري به صحنه آمده باشد.

يعني اين دوره را دوره شاگردي علي بن ابي طالب(ع) از محضر حضرت محمد(ص) مي‌دانيد؟

بله، البته اين دوره از پيش از رسالت پيامبر آغاز شده و تا زمان رحلت ايشان ادامه داشته است. همچنين حضرت علي(ع) در اين دوره در جهت موفقيت آرمان پيامبر (ص) نهايت تلاش و تكاپو را مي‌كردند. ايشان در اين دوره با تمام وجود در عرصه عمل حركت مي‌كردند؛ نه حرف زدن و نظريه‌پردازي. ايشان در اين مقطع نيرويي براي بسط انديشه اسلامي بود و در كنار آن، ابهامات خود را از پيامبر مي‌پرسيد. گاهي هم رسول خدا (ص) را در جايي چون يمن نمايندگي كرده است.

پس حضرت علي در اين مقطع نسبت به ساير اصحاب روش و منش جداگانه‌اي داشت و نسبت به آنها منتقد بود؟

يكي از انتقاداتي كه حضرت اميرالمومنين(ع) به معاصرين و اصحاب پيامبر داشت، اين بود كه چرا بسيار اندك از پيامبر پرسش مي‌كنند. از يك نوع تنبلي فرهنگي انتقاد داشته و گويي بر آن بوده كه اين خلأ را به تنهايي جبران ‌كند و به جاي ديگران هم بپرسد. در مقطعي از تاريخ اسلام، اعراب زمان زيادي را از پيامبر مي‌گرفتند. هر كسي مي‌كوشيد ديدار و گفت‌وگوي خصوصي داشته باشد. در اين زمان، يك آيه نازل شد كه هر كس مي‌خواهد وقت پيامبر را بگيرد، بايد يك مبلغي را بپردازد. ديگر هيچ‌كس داوطلب ديدار و گفت‌وگوي خصوصي نشد. البته اين آيه‌ پس از چند روز نسخ شد، گويي فقط يك امتحان بود. اميرالمومنين(ع) مي‌فرمايند: «يك آيه در قرآن است كه فقط من به آن عمل كردم. من يك دينار داشتم، آن را چهار قسمت كردم تا 4بار بتوانم از پيامبر(ص) سوال كنم و تا زمان نسخ، چهار پرسش را با پيامبر(ص) در ميان گذاشتم.» از ويژگي‌هاي ايشان اين بود كه در حضور پيامبر سعي مي‌كرد كه بيشتر گوش كند تا حرف بزند. اگر هم پيامبر مطلبي را بيان نكنند، ايشان با سوال مطلبي را از پيامبر دريافت مي‌كردند.

حضرت امير(ع) بيشتر درباره چه مسائلي از پيامبر(ص) سوال مي‌كردند؟

متاسفانه در زمان خليفه اول با فاجعه تعطيل قلم، نگارش تحريم شد و بسياري از اين مطالب به ما نرسيد. البته نمونه‌هايي وجود دارد كه دقت در آن بسيار مفيد است كه استعداد دريافت حضرت علي(ع) از پيامبر را نشان مي‌دهد. يكي از اين مسائل به فرستادن حضرت علي(ع) از سوي پيامبر (ص) براي تعليم و تربيت مسلمانان يمن باز مي‌گردد. علي بن ابي طالب(ع) از پيامبر مي‌خواهد «من جوانم و مسووليت‌ بزرگي را بر دوشم گذاشته‌ايد و بايد نماينده شما باشم. نگران هستم كه نتوانم از عهده اين كار برآيم. كمكم كنيد.» پيامبر(ص) با پاسخ كوتاهي سخني را به يادگار گذاشته‌اند كه شايد اين علي‌(ع) بود كه استعداد رمزگشايي از آن را داشت. سخن پيامبر(ص) بيش از اين نيست كه: «ميان دو تن تا سخن هر دو را نشنيده‌اي قضاوت نكن.» بر اين باورم كه براي بسياري از مخاطب‌هاي پيامبر(ص) ارزش چنان رهنمودي چنان روشن نبود كه در سيره علوي مي‌بينيم. او از آن سخن چون نكته‌اي كليدي ياد كرده است كه به كمك آن هرگز در بن‌بست قرار نگرفته است. دقت كنيم كه اگر در جامعه‌اي مردم داراي فرهنگي باشندكه هرگز كسي را غياباً محكوم نكنند، چه رخ مي‌دهد؟

بنابراين حضرت اميرالمومنين(ع) در پرسش‌هاي خود از پيامبر(ص) بيشتر به دنبال چارچوب‌هاي رفتاري بود تا مسائل ريز و جزئي؟

بله، به دنبال كليد و فرمول بود. البته بار ديگر بايد بگويم كه متاسفانه بسياري از اين سوال و جواب‌ها در اختيار ما نيست. به عنوان مثال، همه مي‌دانيم كه آيه‌اي از آيه‌هاي قرآن وجود ندارد كه علي بن ابي طالب(ع) از پيامبر (ص) درباره آن، سوال‌هاي فراواني نپرسيده و ثبت نكرده باشد. اما امروز قرآن علي‌(ع) با آن پي‌نوشت‌ها را در اختيار نداريم. فقط از ناحيه ائمه پس از حضرت علي(ع) از برخي از آن پرسش و پاسخ‌ها مطلع هستيم. يكي از نمونه‌هاي پرسش او از پيامبر(ص)، پرسشي راجع به طبقه‌بندي فتنه‌ها و به ويژه مرز فتنه‌ و ارتداد است. در روايتي، سخني از پيش‌بيني‌هاي پيامبر(ص) از داستان انحطاط مسلمانان است و روزگاري كه مردم به نام هديه رشوه مي‌گيرند و... بي‌درنگ او مي‌پرسد: «در چنان شرايطي آن مردم را در چه جايگاهي بدانم؟ فتنه يا ارتداد؟» اگر از روزنه اين روايت تاريخ اسلام را نيك بنگريم، ارتباطي ميان دو گونه موضع‌گيري علي(ع) با چنين روايتي مي‌بينيم. او با فتنه‌زدگان به‌گونه‌اي تعامل داشت و با اهل ارتداد به گونه‌اي ديگر. راز آن دو گونه رفتار، در شناختي دقيق از مرز فتنه و ارتداد بوده است. بنابراين براساس آموزه‌هاي پيامبر(ص)، حضرت علي(ع) در طول 25 سال يك اخلاق شهروندي فوق‌العاده جالبي را به نمايش مي‌گذارد و در يك مرحله وارد برخورد شده است. در تمامي دوران خلفاي اول تا سوم، ايشان يك شخصيت با اخلاق شهروندي فوق‌العاده است؛ يعني ارتباط عضوي از يك جامعه با جامعه به صورت سازنده.

يعني ايشان زمان خلفا را زمان فتنه مي‌دانسته‌اند؟

بله، يعني زماني كه به معاويه رسيد علامت ارتداد را ديد و به جنگ با او پرداخت. علي بن ابي‌طالب(ع) هم به لحاظ اخلاقي و هم به لحاظ دانش و بينش و در اختيار داشتن فرمول‌ها كاملا خودشان را مجهز كرده بودند تا در هر مقطعي درست حركت و عمل كند و بهره‌گيري از اين تجهيزات پس از پيامبر(ص) آغاز شد. به‌گونه‌اي كه ايشان در شرايطي كه يك نهال نوپا (اسلام) در حال باليدن بود و مي‌توانست يك عمل نابهنگام به آن لطمه بزند، به هيچ وجه اجازه ندادند كه به اين نهال آسيبي برسد. اگر اميرالمومنين با جريان ديگري همراه مي‌شد تا به حقوق بحق خودش برسد، شايد سرنوشت تاريخ اسلام عوض مي‌شد. يك روز ابوسفيان پس از رحلت پيامبر و بيعت مردم با خليفه اول نزد حضرت علي(ع) آمد و با انتقاد و اعتراض به ايشان گفت: «شما چرا اجازه مي‌دهيد، ميراث پيامبر به دست افرادي بيفتد كه به هيچ وجه شايستگي اين جايگاه را ندارند. اگر شما موافق باشيد، من مدينه را پر از نيرو مي‌كنم و پشت سر شما قرار مي‌دهم.» اگر علي بن ابي طالب (ع) همچون ساير سياستمداران عمل مي‌كرد و وارد بازي سياسي مي‌شد، فرصت براي تصاحب قدرت مهيا بود. بخش مهمي از فتوحات ابوبكر و عمر هم با همين نيروهاي ابوسفيان انجام شد.

احقاق حق حضرت اميرالمومنين(ع) كه مساله شخصي نبوده است كه از كنارش بگذرند؛ امري نبوي و الهي بود.

شايد مغالطه‌اي ميان امارت و امامت زمينه‌ساز چنين پرسشي باشد. نگاه من نگاهي امارتي است؛ نه امامتي. والا حضرت علي(ع) در تمام مقاطع در جايگاه امامت قرار داشت، اما امارت بحثي اجتماعي است.

از نظر حضرتعالي منصب الهي حضرت علي(ع) امامت است؛ نه امارت و زمامداري؟

آنچه از طرف خداوند به حضرت علي(ع) داده شد و منصبي الهي بود، امامت است؛ نه امارت. البته اگر جامعه آن دوران، به خوبي عمل مي‌كرد، پس از رحلت پيامبر(ص) امامت و امارت از يكديگر جدا نمي‌شد. چرا كه جدايي اين دو باعث فتنه‌هايي شد.

شما معتقديد كه اميرالمومنين(ع) براي تصاحب امارت هم امكانات داشت؟

بله، ايشان مي‌توانست از اباسفيان همان استفاده‌اي را بكند كه خلفا كردند. وقتي اباسفيان نتوانست با حضرت علي(ع) معامله بكند، با خلفا معامله كرد. اگر حضرت اميرالمومنين(ع) با ابوسفيان همكاري مي‌كرد، جنگ‌هاي داخلي ميان مسلمين رخ مي‌داد. ايشان با اين تصميم خود اجازه نداد كه در برابر مسير اسلام موانعي پيش بيايد. هر كسي نمي‌توانست، مثل ايشان اين تصميم را بگيرد. اين تصميم از امتيازاتي است كه برگرفته از ذخيره‌هاي معنوي ايشان از پيامبر است.

مگر از نظر حضرت علي(ع) انحرافات در حكومت پس از پيامبر اهميت نداشت؟

حضرت اميرالمومنين(ع) در مقطع پس از رحلت پيامبر(ص) دو عرصه را مشاهده مي‌كرد؛ از يك سو انگيزه‌هاي گوناگوني براي ريشه كن كردن اسلام وجود داشت و از ديگر سو، برخي انحرافات هم در حكومت رخ داده بود. ايشان اولويت‌بندي كردند و براي مساله اول راهكارهايي را در نظر گرفتند.

مگر رهبري حكومت اسلامي پس از رحلت پيامبر جزو فرايض و وظايف امام علي(ع) نبود؟

مبناي سيره علوي اصلي بود كه پيامبر به ايشان آموخته بود: «پيامبر خدا به من گفت: شأن و جايگاه تو با پيامبران فرق مي‌كند. پيامبران به سراغ مردم مي‌روند، اما تو مثل كعبه هستي و مردم بايد به سراغ تو بيايند.»

منظور پيامبر از اين توصيه چه بوده است؟

يعني در مقوله امارت، بايد مردم در تفويض آن اصرار داشته باشند؛ نه اينكه شخصيتي چون علي(ع) به دنبال آن باشد.

به هر حال از نگاه تشيع، حكومت پس از پيامبر دچار انحرافاتي بود، آيا حضرت علي(ع) نبايد در مقابل آن به اقدامي دست بزند؟

اقدام ايشان اين بود كه باب «جنگ قدرت» را نگشايند و الگويي سالم را به نمايش بگذارند. علي بن ابي‌طالب(ع) از رحلت پيامبر تا 25 سال بعد، به گونه‌اي رفتار كردند كه هم بر سياست و اقدامات خلفا تاثير داشتند؛ هم بر عملكرد مردم.

اگر چنين تاثيري روي مردم و حاكمان شكل گرفته بود، نبايد شاهد افول رفتارهاي حاكمان مسلمين باشيم. در حالي كه از زمان خليفه اول اندك اندك انحرافات تشديد شد و حكومت حضرت علي(ع) هم با موانع جدي روبه‌رو شد و پس از آن نيز اين انحرافات به صورت شفاف و علني بروز كرد.

اين طور نيست. حضرت امير(ع) با خلفاء مسلمانان و مخالفان به گونه‌اي تعامل داشت كه پس از عثمان، تمامي مسلمانان داوطلبانه گرد ايشان جمع شدند. اين رشد بود و تجربه‌ افتخارآميز بزرگي در تاريخ اسلام كه بر اثر رفتارهاي علي(ع) شكل گرفت. در اين مقطع همه ياران پيامبر(ص) اطراف حضرت علي(ع) جمع شدند. در صف‌كشي معاويه در مقابل ايشان، حتي 10 نفر از اصحاب پيامبر درجبهه  معاويه نبودند. در حالي كه معاويه حريف قدري بود. اما حضرت امير(ع) معاويه را مات كرد و تمامي اصحاب پيغمبر(ص) در اردوگاه اصلاحات علوي جمع شدند. فكر مي‌كنيد اين اجماع كار ساده‌اي است؟ الان در همين شرايط فعلي كشورمان نمي‌توان به اين اجماع دست يافت. از اصحاب بيعت رضوان 800 نفر، تمامي مجاهدين بدر و ... همگي در سپاه اميرالمومنين(ع) بودند. حفظ آنها و تبديل «بدريون» به يك نهاد هم از آثار حركت علي بن ابي طالب بود. بر اين باورم كه اغلب اصحاب پيامبر به جنبه امامتي ايشان گرايش پيدا كردند. در همان زمان هم كه امارت از آن ديگران بود، شعاع امامت ايشان روز به روز گسترش مي‌يافت.

آيا در دوران پيش از حكومت حضرت علي(ع) هم مردم جهت مسائل سياسي به ايشان رجوع مي‌كردند؟

بله، نمونه‌هاي فراوان در اين زمينه وجود دارد. براي مثال؛ خليفه اول، براي اولين‌بار خليفه بعدي را با وصيت انتخاب كرد و با تصميم شخصي سرنوشت سياسي جامعه را رقم زد. در حالي كه خود آنها تا پيش از اين ادعا مي‌كردند كه پيامبر(ص) هم اين كار را نكرده است. در اين مقطع مردم خدمت علي بن ابي طالب(ع) مي‌رسند و از ايشان مي‌خواهند كه در برابر اين مساله واكنش نشان دهند. ايشان به گونه‌اي رفتار كرده بودند كه پناهگاه و سخنگوي مردم به حساب مي‌آمدند. اين زمان هيچ‌كس به خود اجازه نمي‌داد كه اينگونه با خليفه سخن گويد، اما وقتي مردم از علي بن ابي‌طالب(ع) مي‌خواهند ايشان بسيار محكم وارد صحنه مي‌شوند و به خليفه‌اي كه در اوج قدرت بود، مي‌گويد: تو جواب خدا را چه مي‌دهي؟ اين‌گونه سخن گفتن ايشان، باعث تزريق انرژي و اميد به جامعه بود. ايشان نقش ميان مردم و خليفه را در برهه‌هاي مختلف به خوبي ايفا كردند و واكنش نشان دادند.

اعترض حضرت علي(ع) به ابوبكر چه بود؟

در روايتي كه مطرح است، اين بود كه حضرت علي(ع) به ابوبكر اعتراض كرد، چرا فردي را تعيين كردي كه به خشونت معروف است. البته فكر مي‌كنم، اصل مساله به تصميم فردي ابوبكر باز مي‌گشت كه خليفه بعدي را با نظر شخصي تعيين كرده بود. بنابراين اين مسائل نشان‌دهنده جايگاه كليدي اميرالمومنين در جامعه آن دوران است كه برخي گردش‌هاي تاريخي را عوض كرد. البته در زماني وارد صحنه مي‌شوند كه مردم از ايشان مي‌خواهند و متهم به جنگ قدرت نمي‌شوند. در آن زمان هم كه عثمان از سوي مردم تهديد شد، حضرت علي(ع) به نمايندگي از مردم با عثمان سخن گفت. هر كجا كه مردم از ايشان خواستند، وارد صحنه شدند و با قدرت عمل كردند. همين الان هم وقتي به سخنان اميرالمومنين در برابر خلفا توجه مي‌كنيد، مي‌بينيد كه به انسان انرژي مي‌دهد. چه بسيار خلفا به‌ويژه خليفه دوم به نقش ايشان اقرار مي‌كردند و مي‌گفتند: اگر علي به ما تذكر نمي‌داد، با اشتباهي سقوط مي‌كرديم. بنابراين حركت اميرالمومنين(ع) در اين 25 سال، يك اخلاق شهروندي سطح عالي را به بهترين وجه به نمايش گذاشت؛ آن هم از سوي فردي كه متهم به رقابت با خلفاست. رفتار ايشان به گونه‌اي بود كه محك ميان مومن و منافق به حساب مي‌آمد و پيامبر هم به نوعي به اين مساله اشاره كرده بودند.

آيا ايشان در اين 25 سال، شده بود كه بر نقش رهبري سياسي خودشان برجامعه اصرار بورزند؟

پس از قتل عمر، ايشان در شوراي خلافت حضور داشت و با احتجاجي مفصل تاكيد كرد كه اين منم كه امروز بايد جامعه را اداره كنم. چون زماني بود كه اگر مسير به خوبي انتخاب مي‌شد، فاجعه‌هاي سلطه بني اميه پيش نمي‌آمد. برخي فكر مي‌كنند، پس از قتل عثمان، رد ابتدايي حضرت علي(ع) براي خلافت يك تعارف است. اين‌گونه نيست، اگر اينگونه بود ايشان در شوراي خلافت پس از عمر، بر اين مساله تاكيد نمي‌كرد.

يعني پس از عثمان، رهبري اميرالمومنين ديگر تاثيري نداشت؟

بله، جامعه روند افول را شروع كرده بود. آن موقع حضرت مي‌توانست مسير تاريخ را عوض كند، اما پس از عثمان نمي‌شد.

با توجه به اينكه حضرت عالي معتقديد كه رفتار حضرت روي خلفا، نخبگان و مردم آن عصر موثر بوده است، پس چرا اينگونه از حكومتداري ايشان استقبال كردند و از همه طرف جبهه مخالفت به وجود آمد؟

بايد شرايط تاريخي اصلاحات علوي را به درستي بشناسيم. معاويه در يك ربع قرن از همه امكانات سرزمين پهناوري چون شام بزرگ بهره گرفته بود و به‌ويژه در روزگار عثمان زمينه‌سازي‌هايي داشت كه شرح آن در اين تنگنا نمي‌گنجد. ناگزير به همين اشاره بسنده مي‌كنيم كه در سراشيب انحطاط ديگر اقدامي موثر نبود. پس از قتل عثمان، اميرالمومنين به دنبال آن بودند كه فردي حكومت را برعهده بگيرد تا معاويه به صحنه نيايد. برحسب برخي روايت‌ها نظر ايشان در اين مقطع اين بود كه «طلحه» خليفه شود، چرا كه خطر اصلي را معاويه مي‌دانستند. اما وقتي همه اصرار كردند، ايشان پذيرفت.

وقتي ايشان خلافت را پذيرفت، به دنبال چه دغدغه‌اي بود؟

ايشان به دنبال آن بود كه يك نمونه از حكومت ايده‌آل را با معيارها و شاخص‌هاي اصيل اسلامي در تاريخ ثبت كند. چرا كه تغيير مسير تاريخ شدني نبود. البته اين عدم تغيير، در برنامه‌ها و سياست‌هاي ايشان خللي وارد نكرد و قرص و محكم به ميدان آمدند و ايستادند و اقدام به اجرايي كردن برنامه‌هاي خود كردند. حتي معاويه را تا يك قدمي شكست برد.

اگر  چه ايشان به سير نزولي حركت اسلامي اشراف داشت و مي‌دانست تاريخ مسيرش تغيير نمي‌كند، پس چرا اين‌گونه محكم و استوار به اجرايي كردن برنامه‌هايش پرداخت؟

سياست اميرالمومنين(ع) و اصلاحات علوي يك آميزه‌اي از واقع‌بيني با توكل و اخلاق اسلامي است. در اصلاحات علوي همزمان دو تلاش را مي‌بينيم كه يكي همان اصلاحات علوي است با هدف «آب رفته را به جوي آوردن» و از انحطاط پيش‌گيري كردن. با اين همه، هر روز از عصر علوي تابلوي درخشاني است كه براي هميشه مي‌توان به آن استناد كرد. در نخستين روز، براي مرزبندي «شورا» از «بيعت» تلاشي داشته‌اند كه اگر پردازش شود، نخستين نمونه از مردم‌سالاري با پشتوانه‌اي از عقلانيت جمعي است. در نگاه او شورا نبايد وارد حوزه «بيعت» شود. در مرحله قبل از حكومت ايشان، چنين مرزبندي‌اي سابقه نداشت و از «شورا» فقط نامي باقي‌مانده بود؛ 6 نفر را شورا مي‌ناميدند. «بيعت» هم تشريفاتي بود؛ يعني همان 6 نفر كه بيعت مي‌كردند و مردم خود را در برابر عمل انجام شده مي‌ديدند. زماني كه همه مهاجرين و انصار به عنوان نخبگان آن جامعه در محضر اميرالمؤمنين(ع) بودند و از ايشان خواستند تا خليفه شوند، ابتدا ايشان نمي‌پذيرند و مي‌گفتند: بهتر است كه من نباشم و فقط شما را كمك كنم. اما پس از اصرار آنان و پذيرش حضرت علي(ع)، آنها خواستند كه با ايشان بيعت كنند، اما اميرالمؤمنين فرمود: نه، براي اينكه شما نهاد شورا هستيد و بيعت براي مردم است. همچنين در اين جايي كه ما هستيم (گويا باغي در مدينه بود) شائبه پنهانكاري وجود دارد و بايد به صورت شفاف در مسجد حضور يابيم. شما نظرتان را مي‌دهيد، آنگاه مردم بيعت كنند.

يعني ايشان كاملا به مباني مشروعيت مردمي حكومت معتقد بودند؟

اين ديدگاه چيزي از دموكراسي كم ندارد. نهادي به نام شورا متشكل از نخبگان است و عقلانيت جمعي را نمايندگي مي‌كند؛   مهاجرين و انصار كه در طول حياتشان با فداكاري و مجاهدت‌هايشان توانسته‌اند، اعتماد مردم را جلب كنند. اينها نهادي هستند كه عقلانيت جمعي را نمايندگي مي‌كنند و مردم هم با تكيه به اين عقلانيت جمعي، بيعت مي‌كنند. حضرت علي(ع) در هنگام بيعت هم با تاكيد بر اين حق مردم فرمود: تصميم ديروز كار را تمام نكرد، بلكه شما بايد كار را تمام كنيد و بيعت كنيد. من دسته كليدي در دست دارم كه اگر بخواهم جهت به‌كارگيري بيت‌المال از آن استفاده كنم، شرطش بيعت شماست. به نظر بنده نمونه‌اي از دموكراسي در تاريخ سياست، همين روش علي بن ابي‌طالب(ع) است.

با توجه به حمايت نخبگان و مردم از اميرالمؤمنين، پس چرا اتفاقات و موانعي در ادامه مسير حكومت ايشان شكل گرفت؟

در 25 سال پيش از حكومت علي‌(ع)، يك غده خطرناكي در جهان اسلام شكل گرفته بود. معاويه بن ابي سفيان توانسته بود، قدرتي را كسب كند و جهان اسلام را عملاً به دو پاره تجزيه كند. او پول و نيرو به دست آورده و مهره‌هايش را در ساير بلاد هم چيده و پخش كرده بود. در برابر اصلاحات اميرالمؤمنين، بايد اين دو پارگي برطرف مي‌شد و مانع اصلي معاويه بود.

اصلاحات حضرت علي(ع) چه بود؟

اصلاحات علوي در دو شعار خلاصه مي‌شد؛ يكي فرو ريختن ديوار تبعيض كه متأسفانه به بهانه جهاد و هجرت نهادينه شده بود. در دوره خلفاي قبل، مهاجرين، انصار و مجاهدين را با مردم عادي يكي نمي‌دانستند و حقوق متفاوتي تعريف شده بود. حضرت علي(ع) اين مساله را خلاف اسلام مي‌دانست و اجازه نمي‌داد، حقوق شهروندي دست‌خوش اينگونه تبعيض‌ها شود و مي‌گفتند: ما جهاد كرديم تا برابري تحقق پيدا كند. جهاد نكرديم كه تبعيض ايجاد بكنيم. در بين نخبگان جامعه اين ديدگاه حضرت علي(ع) مخالفاني داشت. روح اصلاحات علوي همين بحث برابري در حقوق شهروندي است. اميرالمؤمنين هنوز يك ماه از حكومتش نگذشته بود كه گام نخست را در عمل برداشتند و نمونه‌اي از برابري اجرا شد. دومين شعار اصلاحات، تعويض و خلع مهره‌هاي ناسالم از قدرت سياسي بود كه به معاويه مرتبط بودند.

اگر برخورد با معاويه از نظر ايشان اهميت داشت، پس چرا به اين دو شعار در ابتدا پرداختند كه اين امر، حذف معاويه را  مشكل كرد؟

برداشتن غده خطرناكي به نام معاويه، بخشي از شعار دوم است.

به هر حال شعار اول برخي اختلافات دروني را ايجاد مي‌كند و شعار دوم نيروهاي درجه دوم معاويه را به چالش با امام علي(ع) مي‌كشاند. اگر از ابتدا با معاويه برخورد مي‌شد، اين موانع قوام نمي‌يافت.

به نظر مي‌رسد كه از ديدگاه او اصل برابري شهروندان در جامعه اسلامي داراي چنان ارزشي بود كه جاي كوتاه آمدن نبود. به بياني ديگر؛ هر اقدام و سياست ديگر مشروط به خدشه‌دار نشدن اصل مساوات بوده است. البته اين مساوات را بايد به درستي تبيين كرد. در اصلاحات علوي برابري جايگاه محوري داشت و بايد اعمال مي‌شد.

آيا اين اصلاحات علوي باعث ريزش نيرو در سپاه اميرالمؤمنين شد؟

در متون تاريخي، موردي يافت نمي‌شود كه ريزش نيرو به دليل برقراري مساوات باشد؛ به جز دو نفر، طلحه و زبير، كسي از ياران پيامبر در واكنش به اجراي مساوات اردوگاه علوي را ترك نكرده است. البته به نظر بنده، حتي اگر اميرالمؤمنين به اين دو پولي هم مي‌داد، اين اختلاف پيش مي‌آمد. براي اينكه معاويه از قبل نقشه كشيده بود كه اين دو را از حضرت علي(ع) چنان طلبكار كند كه به جنگ بينجامد. معاويه در ايجاد شورش در زمان عثمان، نيروهاي خود را در كوفه و بصره مستقر كرد تا به گرد طلحه و زبير جمع شوند تا اين دو نسبت به حضرت علي طلبكار شوند. اين دو در واكنش به اجراي مساوات توسط حضرت صدايشان بلند شد، امّا فقط به اين دليل نبود. لذا كانون مخالفت علي بن ابي‌طالب در مكه با محوريت عايشه شكل گرفت.

روي عايشه هم معاويه تأثير گذاشته بود؟

دستي كه اين خانم را در جريان مخالفت با حضرت علي(ع) محور كرد، دست معاويه بود. معاويه در جهت طرح كلي خودش براي تصاحب قدرت، در دستگاهش براي افراد بانفوذ پرونده‌اي تشكيل داده بود. در اين قسمت مشاوران رومي معاويه نقش اساسي داشتند. اين خانم هم به كمتر از رهبري قانع نبود. منتها به دليل عرف رايج آن دوران كه اجازه اين امر را به او نمي‌داد، دوست داشت رهبرساز شود. معاويه با توجه به اين مساله، تصوري را براي عايشه به وجود آورده بود كه پس از عثمان، طلحه خليفه خواهد شد. عايشه خود را فوق طلحه مي‌دانست و با او نسبت فاميلي (خاله طلحه) داشت. امّا او در پايان مراسم حج در مكه متوجه مي‌شود كه علي‌بن ابي‌طالب (ع) خليفه شده است و نمي‌توانست اين مساله را قبول كند. لذا تمامي عواملش را دور خودش جمع كرد. معاويه و دستگاهش برنامه‌ريزي كرده بود تا حضرت اميرالمؤمنين در جنگ با اصحاب پيامبر(ص) شمشيرش كند و قدرتش در مقابل معاويه كاسته شود. اما حضرت يك ماه جنگ را به تاخير انداخت تا طلحه و زبير از سپاه بيرون آيند و با آنان نجنگد. پس از جنگ هم وقتي شتر عايشه خوابيد، حضرت علي(ع) بلافاصله، عايشه را بيرون كشيد و با حرمت و احترام بسيار او را به مدينه فرستاد. به گونه‌اي كه در عايشه زمينه تحولي پديد آمد.