نجف را بر قم ترجيح می داد

شيخ محمود خليلي را از كودكي مي‌شناختم و از آمد و رفتش به لبنان و سوريه حتي پس از ربودن آقاموسي صدر مطلع بودم. در كودكي، رهاورد سفرش را در اسباب‌بازي‌ها مي‌ديدم و هيچ‌گاه به سوغاتي ارزشمند؛ «خاطراتي از امام موسي صدر» نينديشيده بودم. سال‌ها بعد، دانستم كه او رئيس دفتر امور شرعي مجلس اعلاي شيعيان لبنان بوده است و آقاموسي رئيس مجلس، اما گفت‌وگوها درباره آقاموسي تفنني بود و در خلال گعده‌هاي فاميلي مطرح مي‌شد. هفته گذشته فضاي خانه آقاي خليلي برايم ميدان روايتگري او از آقاموسي شد. او آنگونه از اين رهبر بزرگ لبناني‌ها و پرورش‌يافته قم نقل مي‌كرد كه «امام صدر» در برابر ديدگانم به تصوير كشيده شد و ايام تاريخي همچون امروز روشن شد و به نمايش درآمد. البته وسواس او در ذكر نام اين و آن مانعي بود كه «مزه» مصاحبه شد.

***

اولين همكاري شما با امام موسي صدر به چه سالي بازمي‌گشت؟ و براي چه كاري بود؟

در تابستان 1349، از طرف ايشان بنا شد كه به براي تبليغ به منطقه‌اي با پنج قريه، بروم كه بالاتر از طرابلس بود. در آن منطقه هيچ روحاني نرفته بود و من اولين روحاني بودم. امام موسي صدر نامه‌اي به مرحوم آقاي «حاج خليل حسين ابوماهر» نوشت و مرا معرفي كرد. ابوماهر به شيعيان اين منطقه در مسائل اقتصادي و اجتماعي رسيدگي مي‌كرد.

آقا موسي صدر از كجا با شما آشنا بود كه اين درخواست را از شما كرد؟

من در نجف كسالتي پيدا كردم و پيشنهاد شد كه سفري به سوريه و لبنان داشته باشم. آب و هواي آن خطه برايم مساعد بود. به خوبي به ياد دارم كه همان ايام جنگ شش روزه اعراب و اسرائيل بود. بلافاصله پس از جنگ به لبنان رفتم. در آن ايام، امام موسي صدر در افريقا بود. من در آنجا، با برخي از شيعيان منطقه صيدا آشنا شدم و در منطقه «كفر حونه» نزديك جزين مستقر شدم. پس از مدتي ايشان باز گشتند و بنده به همراه بزرگان اين منطقه به ديدارشان رفتم. ايشان،‌مرا كنارش نشاند و گفت: «به من خبر دادند كه اهل علمي آمده و در منطقه فعال شده است؛ خيلي خوشحال شدم. اگر ممكن است، شما بمانيد و بازنگرديد.» البته به نجف بازگشتم.

پس چرا در نجف نمانديد و دوباره به لبنان بازگشتيد؟

آن سال، فشارهاي دولت عراق بر آيت‌الله العظمي سيد محسن حكيم زياد شده بود. من به همراه تعدادي به ديدار ايشان رفتم كه بازداشت شديم. پس از آزادي، همچنان احتمال مشكلاتي وجود داشت و مجبور بودم كه عراق را ترك كنم. از سوي ديگر فرزندان آقاي حكيم هم مصلحت ديدند كه بنده به لبنان بروم و گزارش مفصلي را از اين اتفاقات در عراق به آقاي صدر بدهيم. فعلا به لبنان رفتم، همان سال مرحوم شهيد صدر هم لبنان بودند و آقاي عسگري هم به دليل مشكلات پيش آمده براي آقاي سيد مهدي حكيم، عراق را ترك كرده و به لبنان فرار كرده بود. روز جمعه در مسجد صور ايشان را ديدم. ايشان بعد از نماز گفت: «منزل حاج عباس قصير ميهمان هستيم، برايمان آنجا اخبار نجف را نقل كن.» همان سال بود كه ايشان مرا به آن منطقه در شمال لبنان، نزديك طرابلس فرستاد. پس از بازگشت از آن منطقه، خواستم به نجف بازگردم كه ايشان گفت:‌نرو. از طرف ديگر دولت عراق هم به ايراني‌ها ويزا نمي‌داد. بنابراين در لبنان مانديم. آقاي صدر هم از من خواست كه در اداره «معهدالدراسات الاسلاميه» ايشان در صور كمك كنم. اين مجموعه، اولين هسته مركزي اوليه حوزه علميه شيعيان لبنان بود كه توسط ايشان تاسيس شد. والا در جبل عامل، بعد از شهيد اول و ثاني،‌ حوزه علميه‌اي در لبنان وجود نداشت، فقط مدارسي توسط علماي آنجا تاسيس شده بود كه حوزه علميه نبود. در زمان حضورم در «معهدالدراسات» دروس به سطوح عالي رسيده بود؛ اما ايشان در آنجا درس نمي‌دادند و درگذشته به اين امر پرداخته بودند. اداره آن بر عهده آيت‌الله سيد محمد علي امين از علماي بزرگ جبل عامل بود و بنده هم به عنوان تنظيم‌كننده معهد مشغول شدم. يعني آقاي امين مدير بودند و من ناظر آنجا. همچنين در كنار اين مسووليت به تدريس هم مي‌پرداختم. حدود دو سال در اين معهد مشغول بودم.   

چه اتفاقي افتاد كه معهد را رها كرديد و رئيس دفتر امور شرعي مجلس اعلي شديد؟

يك روز،‌ايشان با بنده تماس گرفتند و گفتند: «شما بياييد، بيروت. در مجلس كارهاي بسياري است و مي‌خواهيم يك بخشي به عنوان امور شرعي راه‌اندازي كنيم. همچنين ايراني‌ها و دانشجويان ايراني بسياري هستند كه به مجلس مراجعه مي‌كنند و فردي بايد پاسخگوي آنان باشد.» لذا بنده به مجلس اعلا منتقل شدم و بيشتر به امور شرعي و فرهنگي مي‌پرداختم؛ تحت عنوان رئيس دفتر شئون شرعي و روابط و مراجعات ايرانيان و به خصوص علماي ايران. به ياد دارم كه يك روز قطب‌زاده، از دانشجويان مبارز خارج از كشور به لبنان آمد تا سخنراني كند. آقاي صدر از من خواستند كه براي حاضرين سخنراني را به عربي ترجمه كنم. در آن جلسه، آقاي دكتر محمد صادقي تهراني، آقاي محمد امين (نفري) و آقاي محمد اسلامي (فرزند شيخ عباسعلي اسلامي) بودند. به هر حال شش سال در لبنان بوديم و نزديك پيروزي انقلاب اسلامي به ايران بازگشتيم.

در اين مدت كه شما به روابط ايران و مجلس اعلا مي‌پرداختيد، آيا نامه‌اي ميان امام موسي صدر و دربار و شاه رد و بدل شد؟

خير، ابدا. حتي در جريان بالا گرفتن جنگ در لبنان، علماي شيعه خواستار كمك‌هاي مادي، سياسي و نظامي كشورهاي اسلامي، بويژه ايران به لبنان بودند و از آقاي صدر خواستار پيگيري اين مسأله بودند. اما ايشان گفتند: «من اين كار را نخواهم كرد.» به رغم اصرار برخي، ايشان پافشاري كردند و گفتند: «به هيچ وجه، تقاضاي كمك از شاه و دولت ايران نخواهم كرد. اين كار را هم نكردند.»

پس چگونه ايشان در اوايل دهه 50 حاضر مي‌شوند، براي آزادي زندانيان سياسي با شاه ديدار كنند،‌اما براي كمك ايران به لبنان، از حكومت ايران درخواست كمك نمي‌كنند؟

اين ديدار با شاه به سال‌هاي قبل‌تر برمي‌گردد. طيف وسيعي از انقلابيون و علما؛ از جمله آقايان بهشتي، بازرگان و فلسفي از ايشان مي‌خواهند كه اقدام به ملاقات كنند و سخن آنان اين بود كه وجود شما فرصت مغتنمي براي آزادي زندانيان است. اما در اواخر آقاي صدر به هيچ وجه حاضر به گفت‌وگو با دولت ايران نبود.

گويا شما از سوي آقا موسي صدر ماموريت يافتيد كه در جنگ داخلي لبنان به ايران بياييد و با روحانيون ايراني گفت‌وگو كنيد.

بله، ايشان هياتي را متشكل از آقايان سيد محمد علي امين، شيخ عبدالاميرقبلان، شيخ خليل شقير و بنده به ايران فرستادند كه من مامور ابلاغ پيام ايشان بودم. در تهران به منزل حاج  شيخ حسن سعيد رفتيم و برخي روحانيون همچون آقايان سيد رضي شيرازي و فلسفي حاضر بودند. سپس به خدمت مرحوم آقاي سيد احمد خوانساري رفتم و پس از آن به منزل آقاي سيدرضا صدر كه آقاي بهشتي را آنجا ديديم و چند روز بعد هم با آقاي اردبيلي گفت‌وگو كرديم. پس از تهران به مشهد رفتيم و در منزل آقاي سيد كاظم مرعشي با علما و روحانيون مشهد ديدار كرديم. همين‌طور در شيراز با آقا مجدالدين محلاتي و در اصفهان با آقاي مستجابي ملاقات كرديم. در قم هم بر مرحوم آقاي سلطاني وارد شديم كه بسياري از علما همچون آقايان سيد صادق روحاني، مكارم شيرازي و... حضور داشتند. يادم است كه مرحوم حاج احمد آقاي خميني نيز شامي را به افتخار اين هيات مهيا و از برخي روحانيون دعوت كردند.

از مبارزان ايراني چه كساني با آقاموسي صدر مرتبط بودند؟

در ابتداي كار، آقايان جلال‌الدين فارسي، محمد منتظري (با اسم مستعار جعفري)، املائي، محمد امين (نفري) و... از هواداران آيت‌الله خميني با ايشان مرتبط بودند و به لبنان مي‌آمدند. آقاي طباطبايي و قطب‌زاده هم كه مي‌آمدند. همچنين به ياد دارم كه اولين سالي كه حاج احمد آقا خميني ازدواج كرد، با همسرشان (خواهرزاده امام موسي صدر) به لبنان آمدن و از آنجا به عراق رفتند.

پس چرا برخي از روحانيون هوادار نهضت امام در نجف با آقاموسي صدر روابط حسنه‌اي نداشتند؟

يكي از مسائل به نمايندگي آقاي صدر از سوي آيت‌الله العظمي خويي بازمي‌گشت و ترويج آيت‌الله خويي از سوي ايشان. آنان توقع داشتند كه ايشان فقط از آيت‌الله خميني در لبنان براي مرجعيت نام ببرد. اگرچه ايشان به دليل شرايط لبنان و مسائل ديگر از آقاي خويي به عنوان مرجع جانشين آقاي حكيم نام برد؛ اما در مصاحبه‌اي در همان سال، وضع تمام مراجع را بازگو كرد و از تك‌تك اين بزرگواران نام برد و يك بيوگرافي مختصري از آقايان خويي، شاهرودي، گلپايگاني، شريعتمداري، مرعشي نجفي، خوانساري و امام خميني ارائه كرد. ايشان درباره آيت‌الله خميني به اين مسأله هم اشاره كرد كه امتياز ايشان اين است، جوانان و دانشجويان مبارز به ايشان گرويده‌اند. البته ايشان براساس ديدگاه فقهي خودشان، آقاي خويي را برگزيدند. همچنين در لبنان شرايط به گونه‌اي بود كه ديگر آقايان همچون شيخ مهدي شمس‌الدين و سيد محمد حسين فضل‌الله هم در اطلاعيه‌اي بر مرجعيت آقاي خويي پاي فشردند.

روابط حاج آقا مصطفي خميني با آقاموسي صدر چگونه بود؟

آقا مصطفي با ايشان ديدار مي‌كرد و حتي يك سفر به همراه خانواده‌اش به لبنان آمد و در منزل آقاي كشميري با آقاموسي ديدار كرد. همچنين در يك سفري آقاي مصطفوي كاشاني مسائلي را از جانب آيت‌الله خميني به آقاي صدر منتقل كرد؛ درباره روش برخورد آقاموسي با علماي لبنان و... به هر حال آقاي صدر، پناهگاه مبارزان و هواداران نهضت آيت‌الله خميني بود.

گويا از همان ابتدا،‌آقاموسي حوزه قم را نمي‌ديدند و روابطشان هم با آيت‌الله بروجردي حسنه نبود.

اين روابط با آيت‌الله بروجردي، به مسائل خانوادگي و روابط ايشان با مرحوم پدر آقاموسي (آيت‌الله سيد صدرالدين صدر) بازمي‌گشت و اختلافاتي ميان بيت اين دو بزرگوار وجود داشت.

آيا آقاي صدر با قهر از ايران خارج شدند و به نجف رفتند و پس از آن به لبنان هجرت كردند؟

خير، اينگونه نيست. ايشان در حيات مرحوم شرف‌الدين به لبنان مي‌روند و ايشان هم با خانواده آقاي صدر روابط داشتند. در اواخر حيات، ايشان وصيت مي‌كنند كه پس از من، سيد موسي را به لبنان بياوريد تا مسائل شيعيان را پيگيري كند و پس از درگذشت، از آقاي صدر دعوت مي‌كنند و ايشان به دليل وضعيت لبنان مي‌پذيرند. حتي يك روز به بنده گفتند: «هفت سال درس آقاي خويي رفتم و همه درس ايشان را نوشتم. ولي وقتي اينجا [لبنان] آمدم، ديدم كه به چيزهاي ديگري احتياج دارم كه هيچ نيازي به نوشته‌هاي نجف پيدا  نكردم. آمدم، ديدم كه شيعيان لبنان بي‌سرپرست هستند. در حالي كه تمام طوايف مجلس رسمي (16 مجلس) دارند، اما شيعيانآ با اين تعداد جمعيت ندارند.

به هر حال، فكر مي‌كنم كه آقاموسي صدر حوزه نجف را بر قم ترجيح مي‌داد و فقط اين حوزه را قبول داشت. اينگونه نيست؟!

بله، همين‌طور است. ايشان  علماي نجف را در فقه و اصول اقوا مي‌دانست. از طرف ديگر، ايشان مي‌گفت كه من در منطقه عربي فعاليت مي‌كنم؛ لذا مناسب است كه ارتباط ما با حوزه نجف باشد. از اين رو، مشروعيت مجلس اعلا به فتواي مرحوم آيت‌الله حكيم بود. همچنين تمامي طلاب و روحانيون لبنان پرورش يافتگان حوزه نجف بودند كه اين مسأله هم بر تمايل ايشان براي ارتباط با حوزه نجف مي‌افزود.

با توجه به اينكه حوزه نجف سنتي است و برخي نگرش‌ها و نظرات مرحوم صدر در تعارض با برخي آراي نجف بود؛ چگونه ايشان توانسته بود، روابط حسنه‌اي را با علماي نجف داشته باشد؟

مقداري از اين مسأله، به بيداري آقاي حكيم بازمي‌گردد. والا مرتب علماي جبل‌عامل عليه ايشان به آقاي حكيم گزارش مي‌دادند.

در همان موقع بود كه عكسي از ايشان به همراه چند زن مسيحي، بي‌حجاب براي آقاي حكيم فرستادند.

خير، آن عكس را براي آقاي خويي مي‌فرستند كه ايشان گوش نمي‌دهد.

چه كسي آن عكس را به آقاي خويي نشان داد؟

سيد عبدالغفار سجادي كه الان كاملا از نظراتش بازگشته و از مروجين آقاي صدر شده است.

يعني شما فكر مي‌كنيد كه روشن‌بيني آقاي حكيم، روابط را حسنه كرده بود؟

بله، ظاهرا اينگونه بود. افراد موثري همچون آقايان عسكري، سيد‌مهدي‌حكيم و سيدمحمد باقرصدر، آقاي حكيم را نسبت به اقدامات آقاموسي صدر روشن كرده بودند.

در نجف چه‌طور؟ آيا روحانيون و طلاب نجفي در برابر اقدامات نوگرايانه ايشان موضع نمي‌گرفتند.

خير. اتفاقا هر وقت ايشان به نجف مي‌آمدند، در ميان روحانيون نجف سخنراني مي‌كردند. آقاي صدر از تيزهوشي‌اش اين بود كه هيچ‌وقت به صورت علني در مسائل حساس همچون قمه‌زني وارد نمي‌شد؛ چرا كه درگذشته واكنش به اين مسائل را ديده بود.

پس عدم واكنش نجف به آقاموسي صدر، به تيزبيني و روش ايشان بازمي‌گشت.

بله، ايشان سليقه خاصي داشت كه چگونه در مسائل حساس وارد شود و مشكلات را حل كند. مثلا مسأله شهادت سوم و حي‌علي‌خيرالعمل در اذان از اختلافات شيعه و سني است و هيچ‌كس نتوانسته بود، اين مسأله را حل كنند. ايشان پس از تاسيس مجلس اعلا، مي‌خواستند شهادت ثالثه و حي‌علي‌خيرالعمل را در فضاي عمومي وارد اذان كند. نامه‌اي به مفتي حسن خالد مي‌نويسند: «طايف ما از بنده انتظاراتي دارند. لذا بهتر است به اذان زمان پيامبر (ص) بازگرديم و حي‌علي‌خيرالعمل را در اذان بازگردانيم. حال مي‌گويم كه شهادت ثالثه نباشد؛ اگرچه مي‌دانيد اگر اين شهادت را حذف كنم، در ميان طايفه خودم برايم خيلي گران تمام مي‌شود. لكن اين مسأله را مي‌پذيرم، به شرط اينكه شما حي‌علي‌خير‌العمل را در اذان بگنجانيد.» برخي به ايشان گفتند كه چرا اين كار را كرديد؟! ايشان گفتند: «من مي‌دانم كه او اختياراتي ندارد و فردا مي‌گويد اين مسأله در حوزه اختيارات من نيست و بايد الازهر اين مسأله را تاييد كند. آن وقت ما مي‌‌گويم كه پس يك وقت شما اذان خودتان را پخش كنيد و يك موقع ما اذان خودمان (همراه با اشهد ثالثه و حي‌علي‌خير‌العمل) را پخش مي‌كنيم.» در نهايت هم همان‌طور شد و راديو لبنان تقسيم شد. به هر حال ايشان هيچ‌گاه همچون نظرات سيدمحمدحسين ‌فضل‌الله يا صاحب شهيد جاويد را ارائه نكرد و از سوي ديگر، نظراتش را هم طوري بيان مي‌كرد كه ميان اهل سنت و مسيحيان حساسيت نداشته باشد. به گونه‌اي رفتار كردند كه مراسم عيدغدير برگزار مي‌كردند و از سني‌ها و مسيحي‌ها دعوت مي‌كردند.

پس چه‌طور با توجه به حساسيت‌هاي‌ برخي روحانيون نسبت به دكتر شريعتي، حاضر شدند، بر پيكر ايشان نماز بخوانند؟

اين مسأله به آزادي راي ايشان بازمي‌گشت. البته ايشان پس از اين اقدام، اعلام كرد: «اين مراسم را جوانان و دانشجويان مذهبي برگزار كردند و آنها بر ما حق دارند. آنها در شرايطي كه هيچ‌كس در دنيا از وضعيت شيعيان لبنان مطلع نبودند، براي ما زحمات بسياري كشيدند. ما بدهكار آنان بوديم. همچنين اگر من نپذيرم، اينها كلا از روحانيت شيعه زده مي‌شدند. شريعتي هم كه اظهار كفر نكرده، بلكه از علي (ع) و فاطمه (س) مي‌گفت. ما با اين اقدام، خواستيم تا جوانان هوادار او را دربر بگيريم و پس از آن اشكالاتشان را حل كنيم.» در آن موقع، حتي شمعون، از مسيحيان لبنان مطرح كرد كه امام موسي صدر بر يك كمونيست نماز خوانده است. ايشان در مجله «امل» جواب او را داد و گفت: «عجيب است! هميشه روحانيون سياسي‌ها را تكفير مي‌كنند» حالا يك سياسي، يك روحاني را تكفير مي‌كند؛ آن هم سياسي‌اي كه از مذهب ديگر است،‌يك روحاني از مذهب ديگر را تكفير مي‌كنند!» سپس در جواب او افزودند: « آقاي دكتر شريعتي كمونيست نبود. اتفاقا نوشته‌هايي عليه كمونيست‌ها دارد... ايشان مسلمان بود؛ لكن در بعضي از مسائل اسلامي اختلاف زيادي با خيلي از علماي اسلام داشت.» آقاموسي صدر، آزاد مرد بود و در آنچه قبول داشت، عمل مي‌كرد و پس از آن هم بدون درنگ توضيح مي‌داد.

يعني شما معتقديد كه امام‌موسي صدر به ارزش‌هاي مورد ا جماع علما و روحانيون وفادار بود و هيچ‌گاه نظراتش در برابر آنان قرار نمي‌گرفت؟

ايشان بارها دفع منكر مي‌كرد، بدون اينكه سروصدا به پا كند. به ياد دارم؛ در يك شب در يك منطقه شيعي قرار بود كه دختر وپسر به صورت مختلط به رقص و پايكوبي بپردازند. ايشان سريع با صاحب‌سلام نخست‌وزير وقت لبنان تماس مي‌گيرد و مي‌گويد: «حتي اگر اين دختر و پسر در شب قدر بخواهند، به اين صورت مختلط قرآن به سر بگيرند، من اجازه نمي‌دهم؛ چه برسد به اين نحوه. هرگز ممكن نيست، اين  اتفاق بيفتد.» ايشان مجوز لغو اين مراسم را مي‌گيرند. اما به اين  مسأله اكتفا نمي‌كنند و شبانه به همراه حاج شيخ اميرقبلان يك عده را مامور مي‌كنند كه در آن مكان بايستند و اجازه برگزاري اين مراسم را ندهند.