نامه‌اي كه به پاريس فرستاده شد

 

آيت‌الله شيخ كاظم خوانساري تنها كاتب و امين آيت‌الله العظمي خويي و پس از‌آن، آيت‌الله‌العظمي گلپايگاني بوده است. او در سن 84 سالگي به‌سر مي‌برند كه خاطراتي بس گرانقيمت در ذهن خود به يادگار دارند. اما عارضه‌اي در حنجره مجال گفت‌وگوي چالشي را نداد. او بعدازظهر دوشنبه در منزل خود بسيار ساده پذيراي ما بود تا روايتي از او را بشنويم و بازگو كنيم.

***

آشنايي شما با مرحوم آيت‌الله گلپايگاني از چه زماني بود؟ با توجه به ارتباط شما با آيت‌الله خويي، رابطه آقاي گلپايگاني با ايشان چگونه بود؟

آشنايي بنده با ايشان از نجف اشرف بود. آن سال، ايشان از مكه بازگشته بودند. البته بنده آن سال به مكه مشرف شده بودم، بيش از 40‌سال پيش. در آن سال، ميان عراق و عربستان در رويت هلال اختلاف بود. نظر آقاي خويي هم تغيير كرد. بنده خدمت ايشان رسيدم و گفتم من نمي‌توانم از زبان خودم در ميان حجاج مقلد شما مطرح كنم، حجت نيست. بنابراين، من از شما سئوال مي‌كنم، شما به صورت مكتوب جواب دهيد. وارد مكه شدم. آقا [آيت‌الله گلپايگاني] آن سال مكه بود. آن حكم آقاي خويي را در محضر آقا نشان دادم آقا فرمودند: ما هم تابعيم. اين مسئله نشان‌دهنده صفاي ايشان بود. پس از حج ايشان به نجف آمدند.

اين ارتباط ايشان با مرحوم آقاي خويي، معمولي بود؟

دو نفر مرجع كمتر پيدا مي‌شد كه اينگونه با يكديگر صفا و صميميت داشته باشند. آقا نظر آيت‌الله‌العظمي خويي را حجت قرار دادند و اين دليلي بر صفا و صميميت ميان اين دو بزرگوار بود.

شما در نجف با كدام يك از علما مرتبط بوديد؟

من از 20 سالگي، 30 سال خدمت آقاي خويي بودم كه 10 سال آخر آن مشترك در محضر آقاي خويي و آقاي سيدعبدالهادي شيرازي بودم. اين دو بزرگوار هم يك روح بودند، در دو بدن. برخي شب‌ها، با توجه به نابينايي مرحوم آقاي سيد‌عبدالهادي شيرازي، آقاي خويي به همراه بنده به ديدار ايشان در اندروني مي‌رفتند.

چه سالي به ايران آمديد؟

حدود سال 53 بود كه به ايران تبعيد شدم. زماني كه با آقاي خويي در كربلا وداع كردم، ايشان آن‌قدر به بنده لطف داشتند كه گريه كردند. در اين سفر، يك ماموريت شفاهي براي ديدار با آقايان (آيات عظام گلپايگاني، شريعتمداري و مرعشي نجفي) داشتم. آقاي گلپايگاني هم از نظر سني و هم از نظر موقعيت حوزوي بزرگ‌تر از سايرين بود. آن سال‌ها بحث تبعيد ايرانيان از عراق مطرح بود، به گونه‌اي كه مرحوم آقاي مستنبط (داماد آيت‌الله خويي و ابوزوجه آقاي سيدجواد گلپايگاني، فرزند آيت‌الله) كتاب‌هايش را جمع كرده بود تا به ايران بيايد. ايرانيان مقيم نجف نمي‌دانستند كه تبعيد موقت است يا دائم. اضطرابي در ميان آنان حكمفرما بود، به طوري كه قرار شد مرحوم آسيدجمال (فرزند آيت‌الله خويي) براي ايجاد امنيت براي خانم‌ها، آنها را به منزل مرحوم آقاي خويي منتقل كند. اصلا امنيت نبود. در همان ايام همراه با آقاي ابراهيم جناتي از منزل آقاي خويي بيرون آمديم كه يك فرد چفيه سفيد در ماشيني دنبال ما آمد. وقتي از ماشين پايين آمد، ديدم مرحوم آقاي سيدمحمدباقر صدر است. در آن زمان علماي عراقي به ديدار علماي ايراني مي‌رفتند و تسليت مي‌گفتند و گريه مي‌كردند كه اگر شما از نجف برويد، چه چيزي از حوزه مي‌ماند؟ فكر كردم كه آقاي صدر هم براي اين مسئله در شهر مي‌گردد. اما اين‌طور نبود. ايشان به همراه بنده به منزل آقاي مستنبط رفتيم و آقاي صدر به ايشان گفت: من امروز به منزل آقا [آيت‌الله خويي] رفتم و به ايشان گفتم كه اگر دير بجنبيم، همه علما رفته‌اند. لذا آقا دستور دادند هر كس مي‌تواند، بماند و اگر خسارتي به او وارد شد، بنده جبران مي‌كنم. مرحوم آقاي صدر به همراه آقاي هاشمي [شاهرودي] و آقاي فياض مامور بودند تا اين دستور آقا را به همه بگويند.

ماموريت و پيام شفاهي شما براي آقايان قم چه بود؟

پيام آقاي خويي براي آقايان قم اين بود كه ايشان با رژيم عراق با مدارا برخورد كند يا بدون مدارا؟ در ابتدا خدمت مرحوم آيت‌الله گلپايگاني رسيدم و ايشان فرمودند: آنچه آقا [آيت‌الله خويي] عمل كند و نظرشان آن باشد، صحيح است. خود ايشان بهتر مي‌دانند. پس از آن به سراغ آقايان مرعشي و شريعتمداري رفتيم. بنده براي ارسال پيام خدمت آقايان رسيدم. اما آقايان لطف داشتند و براي بازديد بنده آمدند. در ابتدا، آقا [آقاي گلپايگاني] آمدند و گفتند: من آمدم به شما بگويم كه فكر نكن همچون سايرين هستي. تو از آنجا به دفتر دومت آمده‌اي. البته بايد گفت كه مكاتبات ما از نجف به قم بيشتر با ايشان بود و بنده تنها كاتب مرحوم آيت‌الله خويي بودم. پس از ايشان، آقاي شريعتمداري و آقاي مرعشي نجفي آمدند. آقاي مرعشي بنده را خوب مي‌شناخت؛ چرا كه شاگرد ابوي من بود.

شما در اتفاقات مربوط به «شهيد جاويد» نجف بوديد. آيا دامنه اين اتفاقات به آنجا هم سرايت كرده بود؟

اين مسئله، در فضاي عراق،‌مشكوك به نظر مي‌رسيد. آقاي محمدعلي خراساني در نجف منبر رفت و عليه آن سخن گفت. بنده به مسائل اين‌چنيني علاقه نداشتم و پي‌گيري نمي‌كردم.

در آن زمان، در جريان تبعيد امام‌خميني از تركيه به نجف قرار گرفته بوديد؟

زماني كه امام وارد بغداد شدند، مرحوم آقا مصطفي كه از رفقاي صميمي ما بود، با دفتر تماس گرفت و به عنوان اولين فرد، مرا در جريان قرارداد و گفت: چه كاركنيم؟! گفتم شما آقا را به حرم [كاظمين] ببريد. بنده به شما اطلاع خواهم داد. بنده به آقاي شيخ نصرالله خلخالي، كه وكيل مالي امام بود، خبر دادم. با عده‌اي به سراغ آقا [آيت‌الله خميني] رفتيم. بنده در همان سال‌ها اطلاعيه‌ها و نوارهاي ايشان را هم پخش مي‌كردم.

با توجه به حضور حضرتعالي در بيت مرحوم آيت‌الله خويي، آيا با روابط شما با بيت امام مخالفت نمي‌شد؟

اينگونه نبود. من حريت داشتم.

نظر آقاي خويي به مسائل ايران چه بود؟

نظر ايشان بيشتر مربوط به مسائل عراق بود. البته ايشان رفتارهاي حكومت را ظلم مي‌دانست.

در آستانه پيروزي انقلاب، حضرتعالي در كنار آيت‌الله گلپايگاني بوديد. آيا آن موقع نامه‌اي ميان ايشان و امام خميني رد و بدل نشد؟

نامه‌اي آقا [آيت‌الله گلپايگاني] به صورت مفصل براي آيت‌الله خميني با دست‌خط من فرستاده شد و توسط حاج شيخ علي‌آقا صافي گلپايگاني به دست ايشان در پاريس رسيد.

در آن نامه چه مسائلي مطرح شده بود؟

در اين نامه آمده بود كه حوزه به دست يك عده جوان افتاده است، از شما خواهش مي‌كنيم كه شخصي را به عنوان نماينده معرفي كنيد. قضيه آن بود كه يك عده‌اي هر روز در اين بيت و آن بيت اجتماع مي‌كردند. يك روز، آقاي گلپايگاني خطاب به آنان گفتند: شما آمده‌ايد كه دستور دهيد، ما عمل كنيم. اگر قرار است كه ما عمل كنيم، پس شما اين‌جا چه كار مي‌كنيد؟! نمي‌گذاريد ما عمل كنيم.

امام خميني به اين نامه پاسخ دادند؟

بله، ايشان به آقاي صافي گفته بودند كه سه روز به من مهلت دهيد تا نامه را به طور كامل مطالعه كنم. سپس براي آيت‌الله گلپايگاني نوشته بودند: من كه دور هستم و هر چه هست، با شما است.

يعني هيچ فردي را مشخص نكرده بودند؟

خير،‌حتي پس از انقلاب هم آيت‌الله خميني خطاب به آقاي منتظري درباره مديريت حوزه گفته بودند: من ده، پانزده سال نبودم. آقاي گلپايگاني اين‌جا بود. همه امور با ايشان باشد. البته ارتباط امام با آيت‌الله گلپايگاني از سال‌هاي خيلي دور است. حتي در ابتدا، مدت كوتاهي ايشان نزد آقاي گلپايگاني تحصيل كردند. اين مطلب را هم حاج آقا مصطفي به بنده گفت و هم آقا. همواره احترام متقابل ميان اين بزرگوار برقرار بود. پس از انقلاب هم همچنان اين ارتباط ادامه يافت و لطف و صفا ميان اين دو بزرگوار بود.

چگونه شد كه تنها كاتب و امين آيت‌الله گلپايگاني شديد؟

روزهاي اوليه حضور من در ايران، آقا به من گفتند: تا كي مي‌خواهي اين‌گونه باشي؟! گفتم:شروع به كار مقدماتي مي‌خواهد. يك روز مرحوم حاج‌آقا مهدي به من زنگ زدند و گفتند: آقا امروز بعدازظهر براي هواخوري به بيمارستان مي‌آيند، شما هم بياييد. رفتم و به آقا گفتم: بهتر از شما كسي را پيدا نكردم. اما حالا كه مي‌خواهم اين‌جا بيايم، نبايد جاي كسي بيايم. فرمودند: اين‌طور نيست. سپس گفتم: من در خدمت شما هستم و نيستم. هستم؛ به اين معنا كه هر كاري بخواهيد براي شما انجام مي‌دهم و بقيه كارهايم را خودم مي‌دانم. ممكن است كه من با دشمن شما رفيق باشم، البته نه از باب دشمني، بلكه به دليل رفاقت خودم. نبايد از اين كار من جلوگيري كنيد. ايشان فرمودند: مشكلي ندارد. سپس ادامه دادم: من نه در مراسم سوگواري افراد از سوي شما حضور پيدا مي‌كنم و نه در مراسم‌هاي ديگر. من اگر به كسي علاقه‌مند باشم، مي‌روم و اگر نباشم، نمي‌روم. مرادم اين بود كه بگويم، من از تمام جهات آزاد هستم. همچنين به ايشان گفتم: در بيت هم بنده در خدمت شما هستم. هيچ‌كس نبايد واسطه ميان من و شما باشد، حتي حاج‌آقا مهدي [فرزند آيت‌الله] و ايشان پذيرفتند و فرمودند: اصلا بيا شروط خود را بنويس، من امضا كنم! گفتم: همين قبول شما كافي است. در پايان گفتم كه من سهم امام نمي‌گيرم و فقط از دست شما ماهانه دريافت مي‌كنم.