گفتوگو با اشرف منتظري، خواهر محمد
شجاعت اعتراف به اشتباه را داشت
شهيد محمد منتظري با اشرفخانم، خواهرش، در آن ايام كه در قم بود، بسيار مأنوس بود. او حتي به همراه خواهر به فعاليت مبارزاتي ميپرداخت و او را در اين مسائل دخيل كرده بود. از اين رو، با خواهر 57 ساله محمد گفتوگو كرديم و خاطرات و رفتارهاي محمد را بازخواني و بازكاوي كرديم تا چهره اين شخصيت مبارزاتي را به نمايش بگذاريم.
***
در ابتداي گفتوگو، اگر ممكن است خاطراتي را از مرحوم محمد به ياد آوريد و گوشهاي از آن را برايمان بگوييد.
روزي مادرم، به خاطر اينكه پس از انقلاب برادرم هميشه در تهران و دور از مادرم بود، به او گفت: «محمد! تو آن وقت كه انقلاب پيروز نشده بود، هميشه از ما دور بودي و ما در فراق تو به سر ميبرديم، حالا هم كه انقلاب پيروز شده است، ما بايد باز هم در فراق تو باشيم؟ پس حداقل يك عكس از خودت به ما بده تا عكس تو را داشته باشيم.» محمد در پاسخ مادرم گفت: «دعا كنيد من شهيد شوم، آن وقت عكس من همه جا منتشر خواهد شد!» مادرم از اين پاسخ او خيلي ناراحت شد. جالب اين است كه اين صحبت دو روز قبل از فاجعه هفتتير بود.
خاطره ديگر اين كه برادرم در آن دوره در مسجد امام حسن در قم، سخنراني انتقادي نسبت به دولت موقت داشت كه جلسه سخنراني متشنج شد و به هم خورد. من در آن سخنراني حاضر بودم و به برادرم گفتم: «پس چرا انقلاب به اينجا كشيده شد؟» او در جواب من گفت: «انقلاب ده پله دارد و اكنون ما در پله اول آن قرار داريم و بايد 9 پله ديگر آن را به تدريج طي كنيم.» او جمله «انقلاب در انقلاب» را در محاورات خود زياد به كار ميبرد و ميگفت: «بايد دائما حالت انقلابي حفظ شود وگرنه انقلاب از بين ميرود.» همچنين او زياد ميگفت: «انقلاب فرزندان خود را ميخورد.» و نيز ميگفت: «اينكه بعضي ميگويند «قحطالرجال» است، اشتباه است. بلكه «جهلالرجال» است. يعني رجال و نيروهاي انقلابي هميشه در گوشه و كنار جامعه وجود دارد. اما شناخته شده نيستند و چه بسا آنها را نميشناسيم.»
خاطره پاياني اينكه روزگاري برادرم در قزلقلعه زنداني بود، براي ملاقات او رفته بودم، ديدم مأمورين او را سوار ماشين كرده و به طرف در خروجي ميبرند. در ملاقات كوتاهي كه با من داشت، گفت: «شما صبر كنيد، مرا ميبرند بيمارستان و بهزودي بر ميگردم.» بعدا فهميدم كه پرده گوش او در اثر ضربات سيلي و... پاره شده بود و براي معالجه او را به بيمارستان ارتش ميبردند.
شهيد محمد در روابط خانوادگي چگونه بود؟ در برخورد با پدرو مادر، برادران و خواهران چگونه رفتار ميكرد؟ آيا در زمان مبارزات، زماني را براي خانواده در نظر ميگرفت؟
برادرم، شهيد محمد، در روابط خانوادگي خيلي صميمي و گرم بود، مخصوصا نسبت به پدر و مادرم. فوقالعاده براي آنان احترام قائل بود و حتيالمقدور سعي ميكرد رضايت آنان را فراهم كند. در دوران مبارزات نيز تا آنجا كه به كارهاي مبارزاتي ضربهاي نخورد، به مسائل خانواده و روابط خانوادگي توجه زياد داشت.
چرا در ابتداي كودكي از تحصيل استقبال نكرد چرا دوست نداشت درس طلبگي بخواند؟
او زمان كوتاهي علاقه زيادي به كار كردن در مغازه و بازار داشت؛ به خصوص كار قاشق و چنگالسازي كه عمويم داشت و در نجفآباد كار رايج آن زمان بود. ولي به زودي تغيير رويه داد و با تشويق پدرم وارد درس طلبگي شد.
از نگاه او به نقش اجتماعي زنان در آن سالها خاطرهاي به ياد داريد؟آيا شما در آن سالها با او همراهي ميكرديد؟ اگر ممكن است خاطراتي در اين باره بيان كنيد؟
نگاه او به نقش اجتماعي زنان مثبت بود و معتقد بود زنان نيز مثل مردها بايد در امور اجتماعي از قبيل مبارزات شركت داشته باشند. به همين دليل، همواره مرا كه چند سال از او كوچكتر بودم، در كارهاي مبارزاتي همراه ميكرد و از من ميخواست كه در كارهايي مثل تنظيم اعلاميه، جزوه، تراكت يا مسائل سادهاي كه براي من مقدور بود، به او كمك كنم. سفارش ميكرد كه بايد اين امور محرمانه باشد، وگرنه خطر دارد.
مرحوم محمد در درس، مبارزات و رفتارهاي خود بيشتر متاثر از چه كساني بود؟
برادرم در امور درسي كاملا متاثر از پدرم بود. در درسهاي فقه و اصول و فلسفه پدرم با جديت شركت و مطالعه و مباحثه نيز ميكرد. اما در امور مبارزاتي، علاوه بر مرحوم امام خميني(ره) و پدرم، ميتوانم بگويم كه از مرحوم آيتالله رباني شيرازي و آقاي هاشمي رفسنجاني تا حدودي متاثر بود و آنان را در امور مبارزاتي قبول داشت و براي نظرشان احترام قائل بود.
آيا او در ازدواج شما و آشنايي شما نقشي داشت؟
برادرم چون در امور درسي و مبارزاتي با سيدمهدي هاشمي يعني برادر همسرم، سالها قبل از ازدواج من از نزديك آشنا و هممباحثه و در مبارزات همكار بود، در امر ازدواج من نيز نقش داشت كه زمينه شناخت بيشتر من با همسرم و خانواده ايشان فراهم شد. البته پدرم در دوران طلبگي در اصفهان، در مدرسه جده بزرگ با پدر همسرم، مرحوم آيتالله سيدمحمد هاشمي خيلي آشنا بودند كه در خاطراتشان گفتهاند، مرحوم سيدمحمد هاشمي در تعليم و تربيت و راهنمايي لازم پدرم، نوعي اشراف و نظارت داشت.
آيا در نحوه رفتارها، عبادات و پوشش شما اعمال نظر ميكرد؟ نظرش چه بود؟
برادرم در امور ديني خيلي مقيد بود و همواره ما را به مراعات امور ديني در همه زمينهها سفارش ميكرد. همچنين در بعد زندگي و توجه به تجملات خيلي سختگير بود و هميشه مواظف بودند، ما گرفتار تشريفات و تجملات و به قول خودش اشرافيگري نشويم. روي اين موضوع خيلي حساس بود و از اينكه ميديد بعضي از روحانيون يا ديگران گرفتار تجملات زائد شدهاند، سخت ناراحت بود. به ياد دارم روزي مادرم يك فرش قاليچه 2 در 3 متري كهنه و دست دوم را براي اتاق برادرم در منزل عشقعلي فراهم كرده و بدون اطلاع او در اتاقش پهن كرد. وقتي محمد آمد و ديد قاليچه در اتاقش انداخته شده، با ناراحتي و عصبانيت آن را جمع كرد و بهگوشهاي انداخت و گفت روي قاليچه نميتوان اسلام واقعي را فهميد و درد فقرا را احساس كرد.
مرحوم محمد، در سالهايي كه در قم بود، با چه كساني مرتبط بود؟
ارتباطات در آن زمان، به خاطر خطر ساواك و لو رفتن كارهاي مبارزاتي مخفي بود، ولي با اين حال ما از روابط او با امثال آقايان رباني شيرازي، هاشمي رفسنجاني، شهيد سعيدي و افراد ديگر در اين سطح خبر داشتيم. زيرا در منزل كه با پدرم صحبت ميكرد، نام اين افراد را ميشنيديم. در سطح پايينتر كه از نظر سني و درسي همسطح بودند، با سيدمهدي هاشمي علاوه بر هممباحثه بودن در امور مبارزاتي روابط زيادي داشت و غير از او با افرادي نظير آقاي سيدهادي هاشمي (همسرم) و نيز آقايان شيخ قرباني علي حبيباللهي (داماد عمويم)، محمود واحد نجفآبادي (از روحانيون معروف نجفآباد)، شيخ حسن ابراهيمي، دكتر هادي، شيخ جعفر محمودي، مصطفي پاينده نادي، معاديخواه، بنكدار (از بازاريهاي تهران)، مرحوم دكتر واعظي، دكتر وحيد دستگردي، حاج آقامهدي شاهآبادي، سيدمحمدعلي موسوي درچهاي و شيخ علي عطايي روابط مبارزاتي داشت. البته دوستان و همكاران شهيد محمد، دوراني كه خارج كشور بود، زيادند و از جمله آقايان سيد سراجالدين موسوي، مهندس غرضي، علي جنتي، حسن متقي، برادران مدرسي، خانم دباغ و آقايان سيدمحمود دعايي، شيخ محمدحسين شريعتي و آقاي نفري هستند.
در آن زمان كه او در اين كشور و آن كشور و اين زندان و آن زندان بود، مادرتان چگونه بر نگرانيهاي خود فائق ميآمد؟
مادرم خيلي ناراحت بود. البته او شجاع و صبور است و در تمام مراحل مبارزات و سختيهايي كه براي پدرم، برادرم و همسرم پيش ميآمد، روحيه خود را حفظ و سختيها را تحمل ميكرد.
آن مرحوم چگونه و در چه زماني با همسر خود آشنا شد و با او ازدواج كرد؟ شما در جريان اين امر بوديد؟
آشنايي برادرم با همسرش اينچنين بود كه در سفري محرمانه كه ايشان به ايران آمد و در قم در منزل آقاي حبيباللهي ملاقاتهايي با دوستان و مبارزان داشت، من پيشنهاد ازدواج به او كردم و او گفت: «من با يك خانوادهاي ازدواج ميكنم كه اهل مبارزه باشند و ما را درك كنند و فكر ميكنم در نجفآباد بهتر بتوانم چنين همسري را پيدا كنم.» او ابتدا به يك خانواده ديگر نظر داشت، ولي پس از مشورت با من به ايشان گفتم: به نظر من خانم زهره حري (همسر ايشان) بهتر است. او چون نظر من را قبول داشت، پيشنهاد مرا قبول كرد و قرار شد من پيگير اين مسئله باشم. پس از اينكه خانواده حري قبول كردند، قرار بر اين شد كه زهره خانم به خارج از كشور برود و با برادرم ملاقات كند. البته برادرم پيغام داد كه آمدن ايشان لازم نيست و شرايط ظاهرا خيلي بهتر شده و اميد است كه به زودي به ايران بيايد. او چند ماه بعد از آن، به همراه پدرم، كه براي ديدار با امام به پاريس رفته بودند، به ايران آمد و مقدمات ازدواج فراهم شد و همزمان با پيروزي انقلاب به شكل بسيار ساده و خالي از هر گونه تشريفات ازدواج انجام شد. او همسرش را به تهران برد ووارد كارهاي انقلاب كرد و سپس «ساتجا» را تشكيل داد و بعدا كه كانديداي مجلس شوراي اسلامي شد؛ همسرش كاملا پيگير مسائل انقلاب و همكار مورد اعتمادي براي برادرم بود كه ثمره اين ازدواج، يك دختر به نام «وحيده» است كه هماكنون مشغول به تحصيل در رشته تخصصي قلب است و ديگري پسري به نام «زهير» كه فارغالتحصيل رشته فنآوري اطلاعات است.
با توجه به اين كه همواره در پس و پيش از ازدواج مشغول امور مبارزاتي و سياسي بود، آيا فرصت آن را داشت كه به همسر و خانواده خود برسد؟ آيا آنها از اين مساله ناراحت نبودند؟ نظرشان درباره فعاليتهاي محمد چه بود؟
همسر برادرم خيلي به ايشان اعتقاد داشت و در كارهاي انقلاب كاملا همفكر و ياور ايشان بود و هيچگونه ناراحتي از اين جهت وجود نداشت. فقط نگراني همسر ايشان حفظ سلامتي شهيد محمد منتظري بود. او پيوسته از اينكه برادرم به غذا، استراحت و خواب خود توجه كافي نميكرد و بيش از اندازه كار ميكرد، نگران بود و از ايشان مراقبت زيادي ميكرد.
هيچگاه شده بود كه مرحوم محمد با همسر يا شما، خواهران، برادران و خانواده به مسافرت برود؟
من با برادرم محمد، جز مسافرتهاي خانوادگي كه به نجفآباد و احيانا مشهد مقدس داشتيم، مسافرت ديگري نداشتهام. البته او با همسر، مادر، برادرم سعيد و خواهر كوچكم سعيده، مسافرتي به ليبي داشت.
آيا موردي اتفاق افتاده بود كه پدر بزرگوارتان با او برخورد يا درباره مسالهاي به او توصيهاي كند؟
روابط برادرم محمد و پدرم بسيار گرم و عاطفي و در عين حال آزادمنشانه بود؛ يعني رابطه پدري و عاطفه زياد مانع از اظهارنظر و احيانا انتقاد نبود و كرارا ميديدم كه در مسائل مبارزاتي نظرهاي يكديگر را به طور علمي و منطقي نقد ميكردند. شنيدهام زماني كه برادرم به اتفاق همسرم، آقاي سيدهادي هاشمي، درس فلسفه (اسفار ملاصدرا) را خصوصي نزد پدرم ميخواندند، روزي بعد از اتمام درس كه نوعا مسائل سياسي مطرح ميشد، برادرم ضمن انتقاد تند از مرحوم آيتالله شريعتمداري به خاطر بعضي موضعگيريهايي آن مرحوم، ايشان را انقلابي ندانست و تعبيري كه در شأن آقاي شريعتمداري نبود، به كار برد كه پدرم ناراحت شده بودند و او را با عصبانيت نهي و توصيه كردند كه هيچگاه بزرگان و مراجع و علما را نبايد به سبكي نام برد.
شما شهيد محمد را چگونه فردي ميديديد؟ رفتار او چه خصوصياتي داشت؟
او فردي كاملا انقلابي و پايبند به ارزشهاي انقلاب بود و هيچگاه بين آنچه ميگفت و عمل ميكرد، تعارض وجود نداشت. آدمي فوقالعاده مقاوم و صبور بود. شكنجههاي او در قزلقلعه بر سر زبانها بود تا آنجا كه مرحوم مهندس بازرگان او را قهرمان روحانيت معرفي كرده بود و مرحوم آيتالله آذري، كه شاهد بخشي از شكنجههاي برادرم در قزلقلعه بود، با اعجاب فراوان گفته بود: «محمد واقعا در اين مورد رهبر ماست.» او زندگي بسيار سادهاي داشت. لباسهايش بسيار ساده بود و پيوسته مادرم به او اصرار ميكرد كه لباسهاي بهتري بپوشد. در خوراك و غذا خيلي سختگير بود و معمولا به خوردن غذاهاي ساده اكتفا ميكرد.
رابطه او با همسر شما و خانواده همسرتان چگونه بود؟
برادرم با برادر همسرم، سيدمهدي هاشمي، حتي قبل از ازدواج من هم رابطه داشت و علاوه بر هممباحثه بودن در كارهاي مبارزاتي، با هم همكاري و همفكري داشتند. البته او با همسرم خيلي ارتباط مبارزاتي نداشت، اما بعد از ازدواج، رابطه همسرم با شهيد محمد بيشتر شد و به خصوص در جريان تنظيم و پخش درسهاي حكومت اسلامي امام خميني كه به شكل مخفيانه از نجف به دست برادرم رسيده بود و نيز در رساندن كتابهاي روشنگر و انقلابي به طلاب جوان و تشويق آنان به خواندن آن كتابها و نيز روزنامهها و مجلات سياسي، همسرم با او همكاري زيادي داشت. بعد از فرار كردن شهيد محمد از ايران و استقرار در نجف اشرف و شروع برنامههايي از راديو بغداد به فارسي به نام «نهضت روحانيت در ايران» توسط آقاي سيدمحمود دعايي، همكاري همسرم با برادرم زيادتر شد و مقرر شده بود كه اخبار مربوط به مبارزات و افراد دستگير يا شهيد شده و اوضاع زندانيان سياسي و آنچه را كه به روحانيت و روند مبارزه مربوط بود، همسرم به طور دقيق براي برادرم بنويسد و با جاسازي در جلد كتاب براي او ارسال كند. اين روند چند سال طول كشيد تا اينكه همسرم در سال 54 دستگير شد. همچنين قرار بر اين بود كه هر اعلاميهاي كه در ايران منتشر ميشود يا زماني كه كتابهاي مرحوم دكتر شريعتي منتشر ميشد، براي او فرستاده شود. برادرم نوشته بود: «تمام مطالب ارسالي را ما در مرحله اول براي امام آماده ميكنيم و سپس براي انتشار در برنامه راديو بغداد تنظيم ميكنيم.» حتي برادرم به همسرم سفارش كرده بود كه تحقيق كند، اگر صداي راديو بغداد در بعضي شهرها به خوبي شنيده نميشود به برادرم منتقل كند تا اقدام شود.
چرا شهيد محمد از اكثر سياستمداران پس از انقلاب ناراضي بود؟ آيا اين مساله به روحيه او باز نميگشت؟
دليل نارضايتي شهيد محمد از بعضي سياستمداران پس از انقلاب همان پايبندي او به اصول و ارزشهاي انقلاب بود كه به نظرش بعضي مسوولان، آنچنان كه او فكر ميكرد و انتظار داشت، عمل نميكردند. مثلا شهيد محمد با اينكه مرحوم مهندس بازرگان را از نظر ديني و فكري قبول داشت و او را فردي ممتاز و زجر كشيده ميدانست و سالها با هم در زندان قصر زنداني بودند، اما نسبت به بعضي افراد دولت موقت و بعضي كارها انتقاد داشت و ميگفت: «بايد بهتر از اين عمل ميشد و در حقيقت انقلابيتر عمل شود.»
فرق شهيد محمد با ساير روحانيون انقلابي در چه مسائلي بود؟ شما تفاوتي ميان نظرات پدرتان و مرحوم شهيد محمد ديدهايد؟
ويژگيهايي كه برشمردم و بسياري از دوستان محشور با او شاهد آنها بودند، موجب تمايز شهيد محمد با ديگر روحانيون انقلابي بود. البته نميخواهم آنها را تنقيض كنم، بلكه مقصودم شمردن مزاياي شهيد محمد بود، برادرم با پدرم در بسياري از مسائل اصولي هماهنگ بود، البته در بعضي مسائل جزئي هم كه اختلاف نظر داشتند در مقام عمل تابع و پيرو پدرم بود. ولي ميگفت كه نظر من چيز ديگري است. مثلا نسبت به متن بعضي اعلاميههايي كه آن زمان در جهت مبارزه با رژيم شاه تنظيم ميشد، احيانا اختلاف نظرهاي جزئي داشتند، ولي در جهت كلي اختلافي وجود نداشت.
مواضع او در حال حاضر به برخي ديدگاههاي حاكم بر دولت كنوني نزديك است. با وجود اين، چه فرقي ميان نظريات او با سياستمداران جديدالولاده ميتوان يافت؟
برادرم اهل تظاهر و شعار و سياسيكاري نبود. آنچه را به ديگران توصيه ميكرد در درجه اول خودش عمل ميكرد. همچنين او از انتقاد استقبال ميكرد و منتقدان خود را ارج مينهاد، هيچگاه آنها را به چيزي متهم نميكرد و نيز شهرتطلب و طالب نام و مقام نبود. اگر ميفهميد اشتباه كرده، شجاعت آن را داشت كه به اشتباه خود اعتراف بكند.
فرید مدرسی. متولد 25 آذر 59 در قم. دانشآموخته ارتباطات. روزنامه نگار...